گنجور

عطار » منطق‌الطیر » فی‌وصف حاله » گفتار نظام الملک در حال نزع

 

دردم آخر خریداریم کن

یار بی‌یاران توی، یاریم کن

عطار
 

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۴۹ - تشویق نمودن مستعداد بولایت حضرت شاه مردان

 

رو تو بی‌حکم خدا کاری مکن

خویش را درضدّ چو مرداری مکن

عطار
 

عطار » نزهت الاحباب » بخش ۱۵ - شکایت گل از بلبل به پیش باد صبا و عشق او بغیر

 

گفته بودندم سبکباری مکن

با کسان بد سیر یاری مکن

عطار
 

عطار » پندنامه » بخش ۲۲ - در بیان چارچیز که صاحب عقل و دانش را ازینها دور باید بود

 

عقل داری؛ میل بدکاری مکن

زین چو بگذشتی سبکساری مکن

عطار
 

حکیم نزاری » دستورنامه » بخش ۲۲ - به مستی سواری مکن

 

به پایانِ مستی سواری مکن

سبک‌ساری و بی‌قراری مکن

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶۴

 

بی وفا یارا، چنین هم بی وفاداری مکن

گر وفایی نیستت، باری جفاکاری مکن

چند گویی کز جفا کردن دلت را خون کنم

هر چه خواهی کن، همین از بنده بیزاری مکن

بر نیفتاد آخر از عالم نشان مردمی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۹

 

ای میر ترکان عجم، ترک وفاداری مکن

جان عزیز من تویی، برجان من خواری مکن

با چشم تو تقریر کن: کآهنگ جان بیدلان

گر پیش ازین میکرده‌ای، اکنون که بیماری مکن

پیشم نشستی ساعتی تا حال دل پرسی، کنون

[...]

اوحدی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰

 

دلا باز آشفته کاری مکن

چو دیوانگان بیقراری مکن

گرت نیست دردی، غنیمت شمار

ورت هست فریاد و زاری مکن

چو کارت ز عشقست و بارت ز عشق

[...]

عبید زاکانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۲

 

زاهد به جز آزار ما کاری مکن کاری مکن

تا سبحه‌ای داری به کف تسخیر زناری مکن

تسبیح کار مذهبم زنار تار مشربم

باطن پرست گلشنی در پرده اظهاری مکن

آه از تغافل دوستی داد از مروت دشمنی

[...]

اسیر شهرستانی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۶

 

با این تنک سرمایگی، زحمت مکش زاری مکن

همچشمی مژگان من، ای ابر آزاری مکن

شاید کزین خون بحل یاد آرد آن بی رحم دل

ای تیغ هجر جان گسل زخم مرا کاری مکن

در عشق خونها خورده ام، رنگی به رخ آورده ام

[...]

حزین لاهیجی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۳۲ - در صبر وصابری

 

به غم صبر کن بیقراری مکن

به رخ اشک از دیده جاری مکن

بلند اقبال
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۳۳

 

جان خواهر در غمم زاری مکن

با صدا بهرم عزاداری مکن

عمان سامانی