گنجور

 
اوحدی

ای میر ترکان عجم، ترک وفاداری مکن

جان عزیز من تویی، برجان من خواری مکن

با چشم تو تقریر کن: کآهنگ جان بیدلان

گر پیش ازین میکرده‌ای، اکنون که بیماری مکن

پیشم نشستی ساعتی تا حال دل پرسی، کنون

برخاستی تا دل بری، بنشین و عیاری مکن

رخصت که دادست اینکه تو آشفتگان عشق را

در آتش سودای خود میسوز و غمخواری مکن؟

هر لحظه پیش دشمنان گفتی: بیازارم ترا

آزار سهلست ای پسر، آهنگ بیزاری مکن

از روی زیبا سرکشی نیکو نیاید، دلبرا

یا رخ بپوش از مردمان، یا مردم آزاری مکن

بردی دلم را وین زمان گویی: نمیدانم چه شد؟

در طره پنهان کرده‌ای، بنمای و طراری مکن

نیکو نباشد هر زمان جایی دگر کردن هوس

من دوست می‌دارم ترا، با دشمنان یاری مکن

ای اوحدی، از دست او سودت نمی‌دارد فغان

گر زر نداری در میان، از دست او زاری مکن