عطار » مظهر » بخش ۶ - در آفرینش انسان و مبدأ و معاد او فرماید
عدوی حق که بت از سنگ دارد
عجب نبود که بروی سنگ بارد
عطار » مظهر » بخش ۷ - در اشاره بتألیفات خود و عدد ابیات آنها فرماید
ترا دانا براه فقر آرد
درون توبه عشقت گذارد
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۱۳ - در ثنا گفتن پیر حضرت یوسف را علیه السلام و جان در باختن او در نظر یوسف فرماید
دلم خونست و خون ازدیده بارد
که از جان دولت او دوست دارد
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۴۴ - در افعال شیطان و سخن گفتن ومکر او فرماید
ز خود بینی ره خود میسپارد
از آن عمری بضایع میگذارد
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۴۴ - در افعال شیطان و سخن گفتن ومکر او فرماید
ز سّر حق کس آگاهی ندارد
کسی دیگر کجا این سر بخارد
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۵۳ - در صفت ره یافتن و می عشق خوردن و جانان دیدن به تحقیق گوید
کس کو شرع محبوبم سپارد
بشرع دوستم او پای دارد
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۷۸ - در حق بینی و آداب بجای آوردن فرماید
چو امر ذات پایانی ندارد
که هر دم صد هزاران دُر ببارد
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۹۸ - در نصیحت کردن سالک دردمند و در مراقبت احوال خود کردن فرماید
از این دریا کسی جوهر نیارد
که چون منصور از وی دُر برآرد
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۸ - در صفات دل و دیدن اعیان و راز گفتن فرماید
دلت نوریست، خون میدوست دارد
که چون دیدار جانان مینگارد
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۸ - در حکایت مجنون و اسرار او فرماید
ترا لیلی حقیقت دوست دارد
نظر هر لحظه سوی تو گمارد
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۱ - تمامی اشیا از یک نور واحدند
نبوّت بیشکی بردارت آرد
حقیقت مر ترا زا جان برآرد
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۲ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
خدا را صبر مؤمن دوست دارد
مراد از صبر در آخر برآرد
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
اگر جانست و دل تاب تو دارد
نظر کردن سوی تو می نیارد
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۴ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
هزاران رنگها بیرون برآرد
گل و شمشاد بر سنگ او نگارد
ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۲۹
خسرو چو به خرمی قدح بر دارد
وز ابر بیان در معانی بارد
از رحمت او چه کم شود گر گه گاه
این گمشده را به لطف خود یادآرد؟!
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
هر محتشمی پایه عشق تو ندارد
هر پر جگری تاب عتاب تو نیارد
زودا که شود در خم چوگان بلاگوی
آن سر که سرش ناخن سودای تو یارد
در باغ امل عشق تو پاداش اجل شد
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
یکدمت خود غم دلم دارد
گرچه دل غم بغم نینگارد
می نیارد، خجند با غم تو
می کیم چرخ هم نمی یارد
قد من خم نهد سر زلفت
[...]
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۵۹
تا دل زسر درد سری می دارَد
تخم هوسی به تازگی می کارَد
یکچند زدست عشق در پا افتاد
مانا که دگر باره سرش می خارَد