گنجور

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۵۷ - قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: «من صمت نجی» صدق نبی الله

 

رو بگورستان و بین تو غار خود

تا که گردی شرمسار از کار خود

عطار
 

عطار » اشترنامه » بخش ۲۵ - رسیدن سالك با پرده پنجم

 

تو ببازی کی رسی در یار خود

چونکه هستی بی خبر از کار خود

عطار
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۵

 

آمدم تا رو نهم بر خاک پای یار خود

آمدم تا عذر خواهم ساعتی از کار خود

آمدم کز سر بگیرم خدمت گلزار او

آمدم کآتش بیارم درزنم در خار خود

آمدم تا صاف گردم از غبار هر چه رفت

[...]

مولانا
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۷

 

چه خوش صبحی دمید امشب مرا از روی یار خود

گلستان حیاتم تازه گشت از نوبهار خود

بحمدالله که کشت بخت بر داد و نشد ضایع

هر آنچ از دیده باران ریختم بر روزگار خود

مگر هجران قیامت بود کان بگذشت خود بر من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

قاسم انوار » انیس العارفین » بخش ۴ - فی الندامة و التأسف وفیه معارف کثیرا

 

عاجز و سر گشته ام در کار خود

سخت افگارم ولی افگار خود

قاسم انوار
 

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۳۰ - جنگ رستم زال زر با پیلسم سقلابی قسمت اول

 

پسنده ست گفتار و کردار خود

چه داری ز نیرنگ و گفتار خود‌؟

محمد کوسج
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۶

 

بخت چون بنمود راهم جانب دلدار خود

آمدم تا سر نهم بر خاک پای یار خود

عمر من در کار علم و عقل ضایع گشته بود

آمدم تا عذر خواهم ساعتی از کار خود

سجه و خرقه مرا بی عشق او زنار بود

[...]

حسین خوارزمی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

عید است و خلقی هر طرف، دامنکشان با یار خود

مسکین من بی صبر و دل، حیران شده در کار خود

هم مرغ نالان در چمن، هم گل دریده پیرهن

هر کس به یاری در سخن، من با دل افگار خود

عقلم که بودی رهنمون، خندید بر اهل جنون

[...]

امیر شاهی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۶

 

عید است و چون گل هر کسی خندان به روی یار خود

ما و دلی چون غنچه خون بی سَرو گل رخسار خود

خلقی شده در جست و جو هر سو که ماه عید کو

عید من آن کان ماهرو بنمایدم دیدار خود

تا چند خون دل خورم کو ساقی جان پرورم

[...]

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۳

 

بی تو چو شمع کرده ام گریه و خنده کار خود

خنده بروز دل کنم گریه بروزگار خود

ای چو غزال مشگبو صید تو صد هزار دل

من چه سگم که آهویی چون تو کنم شکار خود

در دل پر غبار من گر گذری بهل که من

[...]

اهلی شیرازی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

چو باشم سر به زانو مانده شب در فکر یار خود

رود چشمم به خواب و ماه بینم در کنار خود

به بزم شمع خودخواهم که سوزم همچو پروانه

که غیرت می‌برم از سایهٔ شخص نزار خود

به راه انتظارش تا به کی از اشک نومیدی

[...]

بابافغانی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

کاری ندارم در جهان جز گریه در کردار خود

چون من مبادا هیچ کس درمانده ا ندر کار خود

ای سرو قد سیم تن وی گل رخ نازک بدن

از دوستان بشنو سخن خواری مکن با یار خود

لعل لبت با جان قرین زیر لبت در ثمین

[...]

شاهدی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

خوب می دانم وفا از خود جفا از یار خود

زآنکه او در کار خود خوبست و من در کار خود

بگذر از آزارم ای بدخواه بر خود رحم کن

ور نه می سوزم ترا با آه آتشبار خود

برق آه آتشینم می گدازد سنگ را

[...]

فضولی
 

فضولی » ساقی نامه » بخش ۱۳ - مناظره با قانون

 

گذشتم ز خود و ز همه کار خود

ندادم سر خود به‌آزار خود

فضولی
 

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

از بس که دایم بی‌گنه آزرده‌ام از یار خود

شرمندگیها می‌کشم، پیش نصیحت‌کار خود

صد بار اگر افسون کنم، شور جنون افزون کنم

یارب چه سازم چون کنم،‌ درمانده‌ام در کار خود

فارغ ز ذوق محفلم، وز ساز عشرت غافلم

[...]

میلی
 
 
۱
۲
۳