عید است و خلقی هر طرف، دامنکشان با یار خود
مسکین من بی صبر و دل، حیران شده در کار خود
هم مرغ نالان در چمن، هم گل دریده پیرهن
هر کس به یاری در سخن، من با دل افگار خود
عقلم که بودی رهنمون، خندید بر اهل جنون
من نیز میخندم کنون، بر عقل دعوی وار خود
گر راز دل ننهفتمی، در خاک و خون کی خفتمی
هم با طبیبی گفتمی، حال دل بیمار خود
در جان درون آن تندخو، دایم به دل در گفتگو
بیچاره من محروم از او، چون دیده از دیدار خود
تو همچو گل دامنکشان، رفته به گشت بوستان
پیش تو مسکین باغبان، شرمنده از گلزار خود
شاهی ز خوبان زد نفس، افتاد در دام هوس
چون عندلیبان قفس، درمانده از گفتار خود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به حال و فضای عید اشاره میکند و از شور و شوق مردم که با محبوبان خود جشن میگیرند، سخن میگوید. او خود را در مقابل این شادیها بیقرار و دلنگران حس میکند. او به وضعیت ناامیدی و دلتنگیاش در مقایسه با زیباییهای دیگران اشاره میکند و از درد و رنجی که از عشق و جدایی میکشد، میگوید. همچنین به نقش عقل در عشق و جنون اشاره کرده و میگوید که عقل از وضعیت دیوانگی، میخندد. شاعر با توصیف حال دلش و مکالمهاش با طبیب، بیان میکند که چقدر از دیدن محبوبش محروم است و احساس شرمندگی میکند. در پایان، او تصویر شاهی را ارائه میدهد که از زیباییهای دنیا به دام عشق افتاده است و در این دام درمانده است.
هوش مصنوعی: در این روزهای جشن و سرور، مردم در هر سو به شوق و شادی با محبوبان خود در حال رفت و آمد هستند، اما من که بیصبری و دلشکستگی را احساس میکنم، در حیرت و سردرگمی به اندیشههای خود مشغولم.
هوش مصنوعی: در باغ، هم مرغی نالهزن وجود دارد و هم گلی که لباسش پاره شده است. هر کسی در تلاش است که به دیگری کمک کند، اما من با دلی غمگین و حزین به حال خودم هستم.
هوش مصنوعی: وقتی که عقل من هدایتگر بود، بر افرادی که دیوانهاند خندید. اکنون من هم بر عقل خودم که ادعای بزرگی دارد، میخندم.
هوش مصنوعی: اگر راز دلم را پنهان نمیکردم، در خاک و خون به خواب نمیرفتم. همچنین با طبیبی صحبت کردم و حال دل بیمار خود را گفتم.
هوش مصنوعی: در وجود آن فرد خشمگین، همیشه دل من با او در حال صحبت است. اما من که از او بیبهرهام، مانند کسی هستم که از دیدار محبوبش محروم است.
هوش مصنوعی: تو مانند گلی هستی که دامنش را به گلها سپرده و در باغ قدم میزند. در برابر تو، باغبان بیچاره احساس شرم میکند از اینکه نمیتواند به زیبایی تو در باغش برسد.
هوش مصنوعی: شاهی از زیباییها به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و در دام آرزوها افتاد، مانند بلبلانی که در قفس گرفتار شدهاند و از کلمات و حرفهای خود ناامید و بیچاره شدهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عید است و چون گل هر کسی خندان به روی یار خود
ما و دلی چون غنچه خون بی سر و گل رخسار خود
خلقی شده در جست و جو هر سو که ماه عید کو
عید من آن کان ماهرو بنمایدم دیدار خود
تا چند خون دل خورم کو ساقی جان پرورم
[...]
کاری ندارم در جهان جز گریه در کردار خود
چون من مبادا هیچ کس درمانده ا ندر کار خود
ای سرو قد سیم تن وی گل رخ نازک بدن
از دوستان بشنو سخن خواری مکن با یار خود
لعل لبت با جان قرین زیر لبت در ثمین
[...]
از بس که دایم بیگنه آزردهام از یار خود
شرمندگیها میکشم، پیش نصیحتکار خود
صد بار اگر افسون کنم، شور جنون افزون کنم
یارب چه سازم چون کنم، درماندهام در کار خود
فارغ ز ذوق محفلم، وز ساز عشرت غافلم
[...]
عید است و هرکس از غلط غیری گرفته یار خود
مائیم و در خود عالمی دار خود و دیار خود
داریم با خود گفتگو داریم در خود جستجو
خود بیدل و در خویشتن جویندهٔ دلدار خود
گم کردهٔ خویشیم ما از خلق در پیشیم ما
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.