بخش ۱۲۵ - بیرون بردن رضوان، پریدخت را از سردابه و گرفتار شدن هر دو به دست ابرها
از آن سو پریدخت سیمین عذار
گرفتار هجران در آن چاهسار
دلش پیش سام و غمش پیش دل
ز خون جگر پای مانده به گل
حکایت همی کرد از بخت خویش
ز تنهائی و هجر دل گشته ریش
مرا کاش خوبی نداده خدا
دگر داد یارم نکردی جدا
بدین سان گرفتار با ساز و سوز
چو پروانه گردیدهام دل فروز
کجا باشد آیا جهاندار سام
که شد صبح امید او همچو شام
مگر رفت او سوی ایران زمین
امیدش ببرید از ملک چین
ندیدیم ما هر دو کامی ز هم
مگر دود اندوه و هجران و غم
همی گفت و می زد به رخسار دست
ز دود و غم و هجر گردیده پست
که ناگاه بانگیش آمد به گوش
که ای ماهپیکر چه داری خروش
مخور غم که یا رب تو را غم مباد
فزون باد شادی تو را کم مباد
مبادا ز گردون تو را محنتی
که در درج خوبی توئی قیمتی
همی اینجا بود سام نیرمنژاد
تو را هیچ از درد بر دل مباد
که او هم گرفتار هجران تست
به یاد تو پیوسته گریان تست
بدین نازنینی که اکنون توئی
مثالی نداری خود از نیکوئی
نباشد به حسن تو هرگز پری
پری را دل و دین به غارت بری
چرا گریه داری تو بر کار خود
همی زرد سازی تو رخسار خود
تو را صد هزاران دلست پایبند
تو دل را به اندوه چندین مبند
پریدخت بشنید این گفتگوی
نگه کرد و دیدش یکی ماهروی
در آن کنج سردابه شمعی به دست
دو چشمش دو جادوئی نیم بست
بپوشید دیبای چین در برش
به گوهر فروبسته موی سرش
به رخسار مانند تابنده ماه
دو گیسو چو شبهای هجران سیاه
به لب گوهر و در درو ناپدید
تو خورشید گفتی شد آنجا پدید
پریدخت گفتش که تو کیستی
بدین خوبی اندر پی چیستی
چو بسته است در از کجا آمدی
چه جوئی در اینجا چرا آمدی
چه ماهی تو و از که داری نژاد
که کردی تو از سام فرخنده یاد
زمین را ببوسید آن ماهروی
بدو گفت کای ماه زنجیر موی
منم دختر پادشاه پری
ولی هستم از جان تو را مشتری
مرا نام رضوان بود در جهان
همه رازها دارم اندر نهان
شبی بر سر چشمه لاجورد
نشسته بدم با دلی پر ز درد
دلم بود در فکر و اندوه تو
ز بس درد بسیار چون کوه تو
که آواز گریه رسیدم به گوش
که بر چرخ گردون رساندی خروش
کسی مویه کردی همی زارزار
همه رازها را از آن گلعذار
که آن سیمتن رفت در زیر خاک
تن من ازین غصه گردید چاک
چگونه نگه کردم اندر کنام
بدیدم سپهدار فرخنده سام
برهنه تن و موی سر بد دراز
همی کرد ناله به سوز و گداز
بپرسیدم او را که این گریه چیست
نباید بدین پهلوانی گریست
به من داستان را سراسر بگفت
که از درد او ماندهام در شگفت
چو آگاه بودم ز کردار تو
ز سردابه و گریه زار تو
همی گفتم او را که چندین مزار
که زنده است آن ماه سیمین عذار
نیامد زمن باورش پهلوان
همی گریه میکرد از غم نوان
نشاندم ورا بر سر چشمه سار
که آنجاست ما را کنام و قرار
وز آنجا رسیدم کنون پیش تو
بدان تا بدانم کم و بیش تو
کنونت از ایدر بر پهلوان
رسانم تو را شاد و روشن روان
پریدخت ازو این سخن چون شنید
به مانند غنچه دلش بشکفید
چو بشنید نام سپهدار سام
برو روز روشن شد آن تیره شام
ز رضوان نشانش بپرسید باز
همه بازگفت آن بت دلنواز
همان شب ورا برد از آنجا پری
که کوتاه سازد همه داوری
روان شد سوی چشمه لاجورد
بدان تا ببیند رخ شیرمرد
چو نزدیک آن چشمه سار آمدند
به دیدار آن نوبهار آمدند
که برخاست ابری به مانند قیر
گریزان شد از ابر در بیشه شیر
غریونده مانند ابر بهار
کزو تیره شد چهره روزگار
جان گشت لرزنده زان تیره ابر
که کر شد از آن نعره گوش هژبر
پریدخت از آن نعره ترسید سخت
بلرزید مانند برگ درخت
سراسیمه شد جان آن هر دو تن
بماندند رخ زرد و لرزان بدن
یکی دست از آن ابر آمد برون
سر دست مانند روئین ستون
به ناخن به مانند چنگ پلنگ
که از بیم او آب گشتی نهنگ
گریبان آن هر دو دلبر گرفت
بماندند آن هر دو زان در شگفت
برون برد آن هر دو را تیره ابر
خروشان و جوشان بسان هژبر
چنین تا سه ساعت در ابر فلک
همی رفت و ترسنده گشته ملک
پس آنگه به سوی نشیب آورید
بدان هر دو دلبر نهیب آورید
پریدخت و رضوان گشاندند چشم
یکی دیو دیدند پر کین و خشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستان دربارهی پری دختی به نام رضوان است که گرفتار هجران سام، پسر پادشاه، شده است. او در غم و اندوه از جدایی با سام به سر میبرد و احساس تنهایی میکند. پری در جستجوی سام به چاهساری میرود و در این حال، با یک ماهروی زیبا آشنا میشود که خود را پسر پادشاه پریها معرفی میکند. این ماهرو از غم و نالهی سام تعریف میکند و پری با شنیدن نام او شاد میشود.
اما ناگهان طوفانی ایجاد میشود و ابر تیرهای بر آنها سایه میافکند که به دنبال آن دیوی خشمگین ظاهر میشود. در این لحظه هر دو به شدت ترسان میشوند و در ترس و دلهره قرار میگیرند. داستان به تصویر کشیدن احساسات عمیق پری و نگرانیهای او به خاطر سام و خطراتی که آنها را تهدید میکند، میپردازد.
هوش مصنوعی: دختر زیبایی با چهرهای چون نقره، در اثر دوری معشوقش در آن دره تاریک و غمانگیز گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: دل او نزد شخصی به نام سام است و غمش در دل او به مانند خون جگر است. او در گل و آلودگی پای خود را گیر کرده و نمیتواند پیش برود.
هوش مصنوعی: بزرگوار از سرنوشت خودش داستان میگوید و از تنهایی و دوری محبوبش که دلش را آشفته و ریشریش کرده است، سخن میزند.
هوش مصنوعی: خدا را شکر که دیگر خوبیای به من نداده است، زیرا یارم را از من جدا نکردهای.
هوش مصنوعی: به این ترتیب، با شوق و احساس شدید و ذاتی مثل یک پروانه، در آتش عشق گرفتار شدم و دلِ من روشن و پرشور شده است.
هوش مصنوعی: آیا میدانی کجا رفته است آن پادشاه بزرگ؟ Hope او مانند صبحی روشن، اکنون به تاریکی شب تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: وقتی او به سوی ایران رفت، امیدش را از سرزمین چین از دست داد.
هوش مصنوعی: ما هیچگاه نتوانستیم از خوشیهای مشترک بهرهای ببریم جز اینکه غم و اندوه و جدایی ما را فرا گرفته است.
هوش مصنوعی: او به طور مداوم سخن میگفت و به صورتش ضربه میزد، در حالی که به خاطر دود، غم و جدایی به حالتی افتاده و حقیر درآمده بود.
هوش مصنوعی: ناگهان صدای زنی به گوش رسید که میگفت: ای ماهصورت، چه چیزی تو را به ناراحتی واداشته است؟
هوش مصنوعی: نگران نباش، چرا که پروردگارا، غم تو نباید زیاد باشد و شادی تو هرگز نباید کم شود.
هوش مصنوعی: مراقب باش که از آسمان به تو آسیبی نرسد، زیرا تو در مقام خوبی ارزشمند هستی.
هوش مصنوعی: اینجا سام نیرمنژاد (پدر رستم) همیشه در کنار توست تا هیچ غمی بر دل تو نماند.
هوش مصنوعی: آن شخص نیز به یاد تو همیشه ناراحت و گریهکنان است، چرا که خود نیز دچار جدایی تو شده.
هوش مصنوعی: تو با این زیبایی و ناز، هیچ نمونه و همتایی نداری و خود به تنهایی تجسم نیکی هستی.
هوش مصنوعی: اگر زیبایی تو نبود، دیگر پریان هم دل و دین کسی را نمیدزدیدند.
هوش مصنوعی: چرا بر درد و سختی خود میگریی و چهرهات را زرد کردهای؟
هوش مصنوعی: تو را دلهای زیادی دوست دارند، پس چرا دل خود را با اندوههای بیشمار غمگین میکنی؟
هوش مصنوعی: پریدخت به گفتوگویی که شنیده بود، توجه کرد و دید که یک نوجوان زیبا در آنجا ایستاده است.
هوش مصنوعی: در گوشه سرداب، شمعی در دست دارد و چشمانش مانند جادوگرانی نیمهبسته است.
هوش مصنوعی: او لباس نرم و زیبای چین را به تن کرده و موی خود را که چون گوهر درخشان است، به خوبی پنهان کرده است.
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند ماه درخشان است و گیسوانش تاریک و شبیه به شبهای دوری و جدایی میباشد.
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و درخشش گوهر در کنار لب اشاره شده و سپس به غیبت و پنهانی آن در جایی دیگر پرداخته میشود. به نوعی بیان میشود که خورشید با وجود درخشش و روشناییاش، در آن محل حضور دارد و دیده میشود. به عبارتی، هر چه زیبا و درخشان است، در یک نقطه خاص خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: پریدخت از او پرسید که تو کیستی که اینقدر زیبا هستی و به دنبال چه چیزی میگردی؟
هوش مصنوعی: وقتی درب بسته است، از کجا آمدی؟ چه چیزی در اینجا میجویی و چرا اینجا هستی؟
هوش مصنوعی: تو چه موجود با ارزشی هستی و از چه ریشهای برخاستهای که یاد تو و نام تو را از سام، پدر بزرگوار، به یاد میآوریم.
هوش مصنوعی: زمین را ببوسید، آن دختر زیبا به او گفت: ای ماه با موی بلند و زیبا.
هوش مصنوعی: من دختر پادشاه موجودات افسانهای هستم، اما برای من مهمتر این است که جان تو را به دست بیاورم.
هوش مصنوعی: نام من در دنیا رضوان است و من تمامی اسرار را در دل خود پنهان دارم.
هوش مصنوعی: یک شب در کنار چشمهای با آب آبی رنگ نشسته بودم و دلم پر از درد و غم بود.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر فکر و نگرانی از تو پر از غم و اندوه است، چنان که دردهای زیادی دارم که مانند کوهی بزرگ میباشد.
هوش مصنوعی: وقتی صدای گریه من به گوش تو رسید، تو فریاد مرا به آسمان منتقل کردی.
هوش مصنوعی: کسی در حال ناله و گریه بود و تمام اسرار خود را با آن گل زیبا در میان گذاشت.
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی که در وجود من بود، اکنون زیر خاک جسمم مدفون شده است و از این غم به شدت دچار درد و رنج شدهام.
هوش مصنوعی: چطور در آشیانهام نگه داشتم، که سپهسالار خوشبختی را دیدم.
هوش مصنوعی: در این تصویر، فردی با بدن برهنه و مویی بلند، در حال ناله کردن و ابراز درد و رنج است. او به شدت احساس سوز و گداز میکند و حالتی از ناامیدی و اضطراب در او به چشم میخورد.
هوش مصنوعی: از او پرسیدم که چرا گریه میکنی، آیا برای چنین دلاوری نباید گریه کرد؟
هوش مصنوعی: او تمام داستان را برایم تعریف کرد و من از شدت دردی که او تجربه کرده، حیرتزده ماندهام.
هوش مصنوعی: وقتی از رفتار و ناراحتی تو آگاه شدم، به عمق احساسات و دلتنگیات پی بردم.
هوش مصنوعی: من به او میگفتم چرا این همه مقبره برای کسی که هنوز زنده است، ساخته شده است؟ آن ماه نقرهای که زیبایی دارد، هنوز در قید حیات است.
هوش مصنوعی: از من انتظار نداشته باشید که پهلوانی به وجود بیاید، چرا که او از غم نیازمندان به شدت در حال گریه است.
هوش مصنوعی: او را در کنار چشمهای نشاندیم، همانجایی که آرامش و مکان مناسب ماست.
هوش مصنوعی: از آنجا که حرکت کردم و اکنون به حضور تو رسیدهام، میخواهم بدانم که در چه حدی از تو آگاه هستم.
هوش مصنوعی: اکنون میخواهم پیامی شاد و روشن از این سمت به پهلوان برسانم.
هوش مصنوعی: وقتی پریدخت این حرفها را شنید، مانند غنچهای که در بهار شکوفا میشود، دلش شاد و سرزنده شد.
هوش مصنوعی: زمانی که نام پهلوان سام را شنید، آن شب تاریک به یک روز روشن تبدیل شد.
هوش مصنوعی: از رضوان، نشانی از او خواستند و همه بر این موضوع تاکید کردند که همان بت دلنواز را به یاد میآورند.
هوش مصنوعی: در همان شبی که او را برد، فرشتهای آمد تا تمام قضاوتها و قضاوتکنندگان را کوتاه کند و از میان ببرد.
هوش مصنوعی: به سوی چشمهای با رنگ لاجوردی رفت تا چهرهی شیرمرد را ببیند.
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیکی آن چشمه زیبا رسیدند، به دیدار فصل تازه و سرسبز آمدند.
هوش مصنوعی: ابری مانند قیر به آسمان آمد و از آنجا به سرعت در میان جنگل شیر گریخت.
هوش مصنوعی: گویی که ابرهای بهاری در حال وزیدن هستند و به خاطر آن، چهره روزگار تیره و گرفته شده است.
هوش مصنوعی: جان از ترس و اضطراب به لرزه درآمده است، به خاطر آن ابرهای تیرهای که به وجود آمده و نعرهای که از آن برمیخیزد، گوش هژبر (حیوانات وحشی) را کر کرده است.
هوش مصنوعی: دختر پری از آن فریاد به شدت وحشت کرد و مانند برگ درختی به لرزه درآمد.
هوش مصنوعی: جان هر دو نفر به شدت دچار اضطراب و نگرانی شد و تنها چهرههایشان رنگ باخت و بدنشان لرزان و ناآرام ماند.
هوش مصنوعی: ابر یکی از دستها را بهخارج دراز کرد که مانند ستونی روئین (محکم) است.
هوش مصنوعی: ناخن میتواند بهگونهای خطرناک باشد که حتی موجودات بزرگ و قدرتمندی مانند نهنگها نیز از آن بترسند، درست مانند چنگال پلنگ که به خاطر قدرت و تیز بودنش، باعث ترس و وحشت است.
هوش مصنوعی: هر دوی آن محبوبان را گرفته بود، و از آنجا حیرتزده ماندند.
هوش مصنوعی: ابر تیره و پر خروش آن دو را خارج کرد، مانند هژبر (پلنگ) که با شدت و شتاب میتازد.
هوش مصنوعی: مدت سه ساعت در آسمان حرکت کرد و پادشاه هم ترسیده و نگران شده بود.
هوش مصنوعی: سپس به سمت پایین میروید و هر دو معشوق را با یک صدا و صمیمیت فراخوان میکنید.
هوش مصنوعی: دختر پری و نگهبان بهشت چشمانشان را باز کردند و یکی از دیوها را دیدند که با کینه و خشم در حال نزدیک شدن بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.