گنجور

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

ما را رخ آن نگار بایستی

آن شاهد روزگار بایستی

گویند حدیث یار خود ناری

اول باید که یار بایستی

در دست و دلم ز روضه وصلش

[...]

سید حسن غزنوی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۴

 

بحر ما را کنار بایستی

وین سفر را قرار بایستی

شیر بیشه میان زنجیرست

شیر در مرغزار بایستی

ماهیان می‌طپند اندر ریگ

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵۵

 

در غم یار یار بایستی

یا غمم را کنار بایستی

به یکی غم چو جان نخواهم داد

یک چه باشد هزار بایستی

دشمن شادکام بسیارند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵۶

 

در غم یار، یار بایستی

یا غمم را کنار بایستی

زانچ کردم کنون پشیمانم

دل امسال پار بایستی

دل من شیر بیشه را ماند

[...]

مولانا
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶۹

 

صبا آمد، ولی بویی ازان گلزار بایستی

چه سود از بوی گل ما را، نسیم یار بایستی

رخش در جلوه نازست و من از گریه نابینا

دریغا، دیده های بخت من بیدار بایستی

شبانگاهم که چون بی رحمتان می کشت هجرانش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۰

 

مرا در درد بی باری دریغا بار بایستی

هزاران غم کزو دارم یکی غمخوار بایستی

نمودی چهره مقصودی ز رخسار و خط خوبان

ولی آئینه ما آی پی زنگار بایستی

چه سود ار همدمم شد خضر سوی چشمه حیوان

[...]

کمال خجندی
 

حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۳۰

 

گدا اگر گهر پاک داشتی در اصل

بر آب نقطهٔ شرمش مدار بایستی

ور آفتاب نکردی فسوس جام زرش

چرا تهی ز می خوشگوار بایستی

وگر سرای جهان را سر خرابی نیست

[...]

حافظ
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۶

 

مرا در دیده جان آن پری رخسار بایستی

خرام او دمی در چشم من صد بار بایستی

خلد بی روی او از هر گلی در دیده ام خاری

اگر خاریست باری زان گل رخسار بایستی

بسرو و سوسن خود باغبان بسیار می نازد

[...]

بابافغانی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۲

 

ز من بیگانه شد، بیگاه با اغیار بایستی

چرا با دیگران یارست؟ با من یار بایستی

در آن کو رفتم و از دیدنش محروم برگشتم

بهشتی آن چنان را دولت دیدار بایستی

چه نازست این؟ که هرگز در نیاز ما نمی بینی

[...]

هلالی جغتایی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۵

 

دریغا در چنین فصلی حریفم یار بایستی

میان بلبلانم جای در گلزار بایستی

نشد ز ایوان و قصر افراختن جمعیتم حاصل

ره آمد شد غم سوی من دیوار بایستی

به سعی دیده شب‌زنده‌دارم کار نگشاید

[...]

نظیری نیشابوری
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۴۱

 

مرا از عشق داغی بر دل افگار بایستی

چراغی بر سر بالین این بیمار بایستی

نمی شد فرصت خاریدن سر باددستان را

به مقدار خرابی گر مرا معمار بایستی

غلط کردم نیفتادم به فکر ظاهرآرایی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۷۸

 

یا غمم را شمار بایستی

یا جهان غمگسار بایستی

در بلا جان آسمانی ما

چون زمین بردبار بایستی

چشم صورت نگار بسیارست

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode