گنجور

 
بابافغانی

مرا در دیده جان آن پری رخسار بایستی

خرام او دمی در چشم من صد بار بایستی

خلد بی روی او از هر گلی در دیده ام خاری

اگر خاریست باری زان گل رخسار بایستی

بسرو و سوسن خود باغبان بسیار می نازد

ترا گاهی گذاری جانب گلزار بایستی

دریغست آتش عشق تو در دلهای آسوده

تمام این شعله در جان من افگار بایستی

من دلخسته را گل بر سر بالین چکار آید

بحالم یکنظر زان نرگس بیمار بایستی

ز خوی نازک او اشک و آه من گره تا کی

دلم آتش فشان و دیده گوهر بار بایستی

علاج درد بیماران چو می‌پرسید لعل او

فغانی را در آن دم قوت گفتار بایستی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode