گنجور

 
هلالی جغتایی

ز من بیگانه شد، بیگاه با اغیار بایستی

چرا با دیگران یارست؟ با من یار بایستی

در آن کو رفتم و از دیدنش محروم برگشتم

بهشتی آن چنان را دولت دیدار بایستی

چه نازست این؟ که هرگز در نیاز ما نمی بینی

ز خواب ناز چشمت اندکی بیدار بایستی

بجرم آنکه در دور جمالت روی گل دیدم

بجای هر مژه در چشم من صد خار بایستی

جفاهای مرا گفتی: چه مقدار آرزو داری؟

بمقداری که خود گفتی، باین مقدار بایستی

بصد حسرت هلالی مرد و یار از درد او فارغ

طبیب دردمندان را غم بیمار بایستی

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

صبا آمد، ولی بویی ازان گلزار بایستی

چه سود از بوی گل ما را، نسیم یار بایستی

رخش در جلوه نازست و من از گریه نابینا

دریغا، دیده های بخت من بیدار بایستی

شبانگاهم که چون بی رحمتان می کشت هجرانش

[...]

کمال خجندی

مرا در درد بی باری دریغا بار بایستی

هزاران غم کزو دارم یکی غمخوار بایستی

نمودی چهره مقصودی ز رخسار و خط خوبان

ولی آئینه ما آی پی زنگار بایستی

چه سود ار همدمم شد خضر سوی چشمه حیوان

[...]

بابافغانی

مرا در دیده جان آن پری رخسار بایستی

خرام او دمی در چشم من صد بار بایستی

خلد بی روی او از هر گلی در دیده ام خاری

اگر خاریست باری زان گل رخسار بایستی

بسرو و سوسن خود باغبان بسیار می نازد

[...]

نظیری نیشابوری

دریغا در چنین فصلی حریفم یار بایستی

میان بلبلانم جای در گلزار بایستی

نشد ز ایوان و قصر افراختن جمعیتم حاصل

ره آمد شد غم سوی من دیوار بایستی

به سعی دیده شب‌زنده‌دارم کار نگشاید

[...]

صائب تبریزی

مرا از عشق داغی بر دل افگار بایستی

چراغی بر سر بالین این بیمار بایستی

نمی شد فرصت خاریدن سر باددستان را

به مقدار خرابی گر مرا معمار بایستی

غلط کردم نیفتادم به فکر ظاهرآرایی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه