گنجور

 
صائب تبریزی

یا غمم را شمار بایستی

یا جهان غمگسار بایستی

در بلا جان آسمانی ما

چون زمین بردبار بایستی

چشم صورت نگار بسیارست

دل معنی نگار بایستی

خواب سنگین غفلت ما را

سایه ای پایدار بایستی

کار بسیار و اندک است حیات

عمر در خورد کار بایستی

عبرت روزگار بسیارست

چشم عبرت، هزار بایستی

خنکی های چرخ از حد رفت

این خزان را بهار بایستی

جان درین تنگنا چه جلوه کند؟

کبک در کوهسار بایستی

در قفس شیر دست و پا نزند

دل برون زین حصار بایستی

خانه زرنگار بسیارست

چهره زرنگار بایستی

میوه ما چو میوه منصور

بر سر شاخسار بایستی

جان ما در هوای عالم قدس

چون شرر بی قرار بایستی

شمع بالین ما سیه کاران

دل شب زنده دار بایستی

بحر بی لنگر حوادث را

لنگری از وقار بایستی

شیشه نازک دل ما را

طاق ابروی یار بایستی

رفت نیرنگ های چرخ از حد

این خزان را بهار بایستی

دل در خاک و خون فتاده ما

بر توکل سوار بایستی

تا کند مرغ ما دلی خالی

چار موسم بهار بایستی

دوزخ اعتبار سوخت مرا

ترک این اعتبار بایستی

عالم آرمیده را صائب

شوخی چشم یار بایستی