فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گرشاسپ » بخش ۵
دلیر و خردمند و هشیار باش
به پاس اندرون نیز بیدار باش
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۴
که ای طاق آزرده هشیار باش
برین شاه ایران نگهدار باش
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۵
بران آخر اسپ سالار باش
به هر کار با هر کسی یار باش
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۳ - داستان بوزرجمهر
چو رزم آیدت پیش هشیار باش
تنت را ز دشمن نگهدار باش
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۱۰ - نامه کسری به هرمزد
تو بیدار باش و جهاندار باش
خردمند و راد و بیآزار باش
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۱۰
سپاهی فرستم تو سالار باش
برزم اندرون دست بردار باش
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۶
بدو گفت رستم که بیدار باش
بآورد این ترک هشیار باش
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۴۳
خردمند باش و بیآزار باش
همیشه روان را نگهدار باش
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۸ - آغاز داستان فرامرز پور رستم زال و بانو گشسب خواهر او
تو او را ز هر نیک و بد یار باش
ز هر خوب و زشتش نگهدار باش
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۴۰ - رفتن فرامرز به جنگ گرگ گویا با بیژن و سوار شدن بیژن برگرگ (و) رفتن در کوه و کشته شدن گرگ به دست بیژن
مرا گفت از ایدر تو بیدار باش
شب و روز در کوه هشیار باش
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۸۸ - نامه نوشتن طورگ به افراسیاب
بدو گفت درکار هشیار باش
سپه را ز دشمن نگهدار باش
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۵ - رسیدن شهریار بطلایه هیتال شاه و شکستن و رفتن پیش ارژنگ شاه گوید
که یارب تو او را نگهدار باش
نگه دارش ازشر اشرار باش
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۵ - رها شدن شهریار از بند هیتال شاه گوید
یک امشب در این قلعه هشیار باش
ز خوردن بپرهیز و بیدارباش
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۵۹ - پند دادن فریدون کوش را و سوگند دادن او به دادگری و فرمانبرداری
به کار اندرون سخت هشیار باش
تن خویشتن را نگهدار باش
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹
ای ز خوبی مست هان هشیار باش
ور ز مستی خفتهای بیدار باش
از شراب شوق رویت عالمی
گشته مستانند هان هشیار باش
گر مه میخواره خوانندت رواست
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰
ای سنایی دل بدادی، در پی دلدار باش
دامن او گیر و از هر دو جهان بیزار باش
دل به دست دلبر عیار دادن مر تو را
گر نبود از عمری اندر عشق او عیار باش
بر امید آن که روزی بوس یابی از لبش
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱
ای دل اندر نیستی چون دم زنی خمّار باش
شو بری از نام و ننگ و از خودی بیزار باش
دین و دنیا جمله اندر باز و خود مفلس نشین
در صف ناراستان خود جمله مفلسوار باش
تا کی از ناموس و زرق و زهد و تسبیح و نماز
[...]