گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲

 

تا زبرج حوت آهنگ حمل کرد آفتاب

در حمل در هر نباتی صد عمل کرد آفتاب

هر دو شاخی بر کمر بستند چون جوزاکمر

تا سریر شاهی از برج حمل کرد آفتاب

در میان زاغ و بلبل مشکلی افتاده بود

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳

 

باحسن باغ و فر بهار و جمال گل

نیکوست حال ما که نکو باد حال گل

پر نقش آزری شد و پر صورت پری

باغ از بهار خرم و چشم از جمال گل

گل بوی و باده نوش به دیدار گل که هست

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴

 

ابر فروردین فرو شوید همی رخسار گل

وقت دیدار گل آمد حبذا دیدار گل

خرما روزا که ما را تازه و روشن شده ست

عشق با دیدار باغ و دیده با رخسار گل

گر ز شادی روی ما چون گل نباشد عیب چیست

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵

 

تا آب دلبری و ملاحت به جوی توست

جانم ز عاشقی همه در جست و جوی توست

گر میل ‌آبها سوی دریا بود همه

امروز میل آب ملاحت به جوی توست

روی تو آب روی همه نیکوان ببرد

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶

 

آب رویم برده ای و آتش اندر من زده

من چو داغ از داغ عشق تو در آتش تن زده

آینه بردار و بنگر تا ز روی و موی خویش

آتشی با دود بینی آتش اندر من زده

خرمن صبرم بدان بر باد شد کز زلف تو

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۷

 

تا فتنه گشتم آن صنم سیم ساق را

بگماشت بر سرم چو موکل فراق را

نامم صنم پرست نهادند عاشقان

از بس پرستش آن صنم سیم ساق را

عشقش وثاق ساخت دلم را و هر زمان

[...]

ادیب صابر
 

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - در وعظ و حسن تخلص به نعت پیغمبر اکرم و تخلص به مدح ناصر الدین ابراهیم

 

دلا از جان چه برخیزد؟ یکی جویای جانان شو

بلای عشق را گر دوست داری دشمن جان شو

خرد را از سر غیرت قفای خاک پاشان زن

هوا را از بن دندان حریف آب دندان شو

تو را هم کفر و هم ایمان حجاب است ار تو عیاری

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در مدح خاقان کبیر جلال الدین والدنیا شروان شاه اخستان

 

خوش خوش به روی ساقیان دیدند خندان صبح را

گوئی به عود سوخته شستند دندان صبح را

یا نخل بندی کرد شب، زان خوشهٔ پروین رطب

کان صنعت نغز ای عجب کرده است خندان صبح را

گردون ز مشک و زعفران سازد حنوط اختران

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - در مدح رکن‌الدین ارسلان شاه بن طغرل

 

الطرب ای خاصگان خاصه به هنگام صبح

کاینک بوی بهشت می‌دمد از کام صبح

باغ شما روی دوست، صحن فلک روی باغ

صبح شما جام می، حلقهٔ مه جام صبح

رنگ خم عیسی است بادهٔ گلرنگ جام

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - در مدح سلطان جلال الدین ابو المظفر شروان شاه اخستان

 

برقع زرنگار بندد صبح

نقش رخسار یار بندد صبح

از جنیبت فرو گشاید ساخت

آینه بر عذار بندد صبح

دم گرگ است یا دم آهو

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - در مدح ملک الوزراء مختار الدین

 

دوستی کو تا به جان دربستمی

پیش او جان را میان دربستمی

کاش در عالم دو یک‌دل دیدمی

تا دل از عالم بدان دربستمی

کو سواری بر سر میدان درد

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶ - در مرثیهٔ خاقان اعظم منوچهر پسر فریدون شروان شاه

 

این جان ز دام گلخن تن درگذشتنی است

وین دل به بام گلشن جان برگذشتنی است

ای پیر عاشقان که در این چنبری گرو

چون طفل غازیانت ز چنبر گذشتنی است

صبح خرد دمید در این خواب‌گاه غول

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۷ - در مرثیهٔ امیر عضد الدین فریبرز و خواهر او، دو فرزند شروان شاه

 

ای روز رفتگان جگر شب فرو درید

آن آفتاب از آن جگر شب برآورید

شب چیست خاک خاک نگر آفتاب خوار

خاکی که آفتاب خورد خون او خورید

ای رفته آفتاب شما در کسوف خاک

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۸ - در مرثیهٔ خواجه ابوالفارس

 

کارم از دست پایمرد گذشت

آهم از چرخ لاجورد گذشت

همه عالم شب است خاصه مراک

روزم از آفتاب زرد گذشت

روز روشن ندیده‌ام ماناک

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۹ - در مرثیهٔ فرزند خود رشید الدین

 

بر سر شه ره عجزیم کمر بربندیم

رخت همت ز رصدگاه خطر بربندیم

لاشهٔ تن که به مسمار غم افتاد رواست

رخش جان را به دلش نعل سفر بربندیم

بار محنت به دو بختی شب و روز کشیم

[...]

خاقانی
 

سراج قمری » گزیدهٔ اشعار » از ترکیبات » شمارهٔ ۲

 

کسی کاو عقل دور اندیش دارد

همیشه می به نزد خویش دارد

بجز خون رزان مرهم نجوید

کسی کاو دل زگردون ریش دارد

سرمن، خاک آن، کاین راه ورزد

[...]

سراج قمری
 

ظهیر فاریابی » ترکیبات » شمارهٔ ۱

 

عشق چون دل سوی جانان می کشد

عقل را در زیر فرمان می کشد

شرح نتوان داد اندر عمرها

آنچه جان از جور جانان می کشد

تا کشید از خط مشکین گرد ماه

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » ترکیبات » شمارهٔ ۲

 

دوش چون زلف شب به شانه زدند

رقم کفر بر زمانه زدند

ماه را در چهار بالش چرخ

نوبت ملک پنج گانه زدند

هر خدنگی که از مسیر شهاب

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » ترکیبات » شمارهٔ ۳

 

خیز ای نگار جشن خزان را بسازکار

ما را بس است صورت روی تو نو بهار

در پیش لاله و گل رخسار عارضت

منسوخ شد حدیث گلستان و لاله زار

داری بنفشه بر طرف چشمه حیات

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » ترکیبات » شمارهٔ ۴

 

ای گشته تیر عشق غمت را نشانه جان

وی گشته از وصال لبت جاودانه جان

دارد سرای عشق تو جانا هزار در

کو را بود به وصف نخست آستانه جان

زان جان یگانه ام که تو را بخشمی اگر

[...]

ظهیر فاریابی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۲۳