گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۰۸

 

شد بهار و غنچه ما همچنان در خاک ماند

این گره گلزار را در رشته خاشاک ماند

لاله با دست نگارین سینه خارا شکافت

دانه ما در چنین فصلی به زیر خاک ماند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۰۹

 

یادگار عشق داغی در دل دیوانه ماند

شمع رفت از انجمن، خاکستر پروانه ماند

گریه ام در دل گره شد، ناله ام بر لب شکست

وای بر قفلی که مفتاحش درون خانه ماند

زیر سقف آسمان نتوان نفس را راست کرد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۱۰

 

رفت ایام جوانی، شوق در جانم نماند

هایهوی عندلیبان در گلستانم نماند

از پشیمانی سخن در عهد پیری می زنم

لب به دندان می گزم اکنون که دندانم نماند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۱۱

 

روز قسمت چون ادا فهمی به ابرو داده اند

دلربایی را به آن چشم سخنگو داده اند

از کسی پروا ندارد دیده گستاخ من

در دیار حسن چون آیینه ام رو داده اند

در تمنای لب او بوسه های آبدار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۱۲

 

وقت جمعی خوش که تخمی در ته گل کرده‌اند

خاطر خود جمع از امید حاصل کرده‌اند

زاهدان چون سکه بهر رونق بازار خود

پشت بر زر، روی در دنیای باطل کرده‌اند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۱۳

 

فتنه و آشوب از هرسو به من رو کرده‌اند

تا دگر چشمان پرکارش چه جادو کرده‌اند

چشم آهوچشم من هرگز به این مستی نبود

گوییا در سرمه‌اش بیهوش دارو کرده‌اند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۱۴

 

زهر در پیمانه کردم انگبین پنداشتند

خون دل خوردم شراب آتشین پنداشتند

خط کشیدم بر سر سوداپرست خویشتن

ساده لوحان جهان چین جبین پنداشتند

بدگمانی لازم بدباطنان افتاده است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۱۵

 

نغمه و گفتار خوش ارواح را بال و پرند

گر به صورت رهزنند اما به معنی رهبرند

گل ز شبنم، شبنم از گل یافت چندین آب و تاب

ساده لوحان جهان آیینه یکدیگرند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۱۶

 

پنبه از بی طالعی ناخن به داغم می زند

پرده فانوس، دامن بر چراغم می زند

عشقبازان را نسیم زلف می آرد به رقص

بوی گل بیهوده خود را بر دماغم می زند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۱۷

 

ناله ام ناخن به داغ عندلیبان می زند

گریه گرم من آتش در گلستان می زند

شمع پا در دامن فانوس پیچید و هنوز

شوق بر خاکستر پروانه دامان می زند

نیست در جیب دو عالم خونبهای یک سئوال

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۱۸

 

روز روشن آه ما بر قلب گردون می زند

عاجزست آن کس که بر دشمن شبیخون می زند

دست گستاخم به زلف او شبیخون می زند

بوسه ام خود را بر آن لبهای میگون می زند

سرکه ابروی زاهد گر چنین تندی کند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۱۹

 

اهل دعوی خط به حرف اهل معنی می کشند

این سگان با آهوان گردن به دعوی می کشند

نیست حسن و عشق را از یکدگر بیگانگی

عاشقان از بید مجنون ناز لیلی می کشند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۲۰

 

گه لب لعلش دهد دشنام و گه تحسین کند

هر نفس خود را به رنگی در دلم شیرین کند

دانی از خارا بریدن مطلب فرهاد چیست؟

می کند مشقی که چون جا در دل شیرین کند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۲۱

 

می گذارد کفش هر کس پیش پای میهمان

در لباس خدمت اظهار ملالت می کند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۲۲

 

روح را با تن شکم‌پرور برابر می‌کند

بادبان را کشتی پربار لنگر می‌کند

تخم نیکی را زمین پاک اکسیر بقاست

قطره آبی که نوشد تیغ جوهر می‌کند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۲۳

 

میان نور و ظلمت عالمی دارم، نمی دانم

که شامم صبح یا صبح امیدم شام می گردد

به گمنامی قناعت کن دل روشن اگر خواهی

که در چشم نگین عالم سیاه از نام می گردد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۲۴

 

ز عشق افزون تمنای دل خودکام می گردد

ز خورشید قیامت این ثمرها خام می گردد

ز همواری نگین تا نامور گردید دانستم

که هر کس می شود هموار، صاحب نام می گردد

سگ لیلی به جز لیلی نگردد آشنا با کس

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۲۵

 

کدامین سینه مجروح مهمان تو می گردد؟

که شور حشر بر گرد نمکدان تو می گردد

نیندیشد ز دوزخ هر که دارد داغ هجرانت

نپردازد به جنت هر که حیران تو می گردد

تو کز شوخی بنای کعبه را زیر و زبر کردی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۲۶

 

دل عاشق به جنت قانع از دلبر نمی گردد

تسلی تشنه دیدار از کوثر نمی گردد

نیم غافل ز پاس زیردستان در زبردستی

چو گوهر رشته از پهلوی من لاغر نمی گردد

گرانجان در زمین خشک گردد غرق چون قارون

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۲۷

 

کسی تا کی برای رزق دل بر آسمان بندد؟

به جاب آب، آب رو به جوی کهکشان بندد

ز بس تلخ است کامم از حدیث تلخ، حیرانم

که چون با راستی نی را شکر در استخوان بندد

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۶۲
۴۶۳
۴۶۴
۴۶۵
۴۶۶
۷۷۰