گنجور

 
صائب تبریزی

ز عشق افزون تمنای دل خودکام می گردد

ز خورشید قیامت این ثمرها خام می گردد

ز همواری نگین تا نامور گردید دانستم

که هر کس می شود هموار، صاحب نام می گردد

سگ لیلی به جز لیلی نگردد آشنا با کس

وگرنه آهوی وحشی به مجنون رام می گردد

 
 
 
مولانا

همی‌بینیم ساقی را که گرد جام می‌گردد

ز زر پخته بویی بر که سیم اندام می‌گردد

دگر دل دل نمی‌باشد دگر جان می‌نیارامد

که آن ماه دل و جان‌ها به گرد بام می‌گردد

چو خرمن کرد ماه ما بر آن شد تا بسوزاند

[...]

صائب تبریزی

دل از گفتار ناسنجیده بی آرام می گردد

که شکر خواب، تلخ از مرغ بی هنگام می گردد

تلافی را مکافات عمل در آستین دارد

دهن گوینده را تلخ اول از دشنام می گردد

ندارد نامداری حاصلی غیر از سیه رویی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
جویای تبریزی

چنان از اضطرابم خوش دل آن خودکام می گردد

که از گردیدن حالم به بزمش جام می گردد

نصیبی بهر سروستان جنت تا به دست آرد

رعونت روز و شب برگرد آن اندام می گردد

گهی لب را تکلم آشنا گردان سرت گردم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه