گنجور

 
صائب تبریزی

روز قسمت چون ادا فهمی به ابرو داده اند

دلربایی را به آن چشم سخنگو داده اند

از کسی پروا ندارد دیده گستاخ من

در دیار حسن چون آیینه ام رو داده اند

در تمنای لب او بوسه های آبدار

می پرستان بر لب جام و لب جو داده اند

بی حنای بیعت گل نیست دستی در چمن

عندلیبان را مگر بیهوشدارو داده اند؟