گنجور

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۵

 

نیست امکان در جهان بی قلیه و نان زیستن

زان که هست امر محال امروز بی جان زیستن

خسته جانی دارم از شوق کباب سنگ پخت

خوش بود بیمار را بر بوی درمان زیستن

در غم بریان ز نار جوع سوزم چون کباب

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۶

 

بر نعمت بازار مرا چون نظر استاد

میل دل بیچاره به شیر و شکر افتاد

بریان چو بدیدم به کسی فاش نگفتم

تا شد خبرم، در همه شهر این خبر افتاد

از مفلسیم دست به بریان نرسد زان

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۶

 

باز این دل غمدیده به دام تو در افتاد

بس مرغ همایون که به تیر نظر افتاد

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۷

 

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند

چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۷

 

تا به مطبخ همدمان بغرا مخمر می کنند

از شمیم قلیه عالم را معطر می کنند

مشکلی دارم بپرسید این زمان از مطبخی

تا چرا در قلیه رنگین چغندر می کنند

پرده ای باشد حجاب اندر میان دوستان

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۸

 

آه که بی روی دوست عمر به پایان رسید

وز غم هجران یار نعره به کیوان رسید

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۸

 

آه که از شوق نان عمر به پایان رسید

در غم هجران گذشت، ناله به کیوان رسید

دل پر و معده تهی، منتظرم روز و شب

تا که کسی گویدم دعوت سلطان رسید

جان به لب آمد مرا، در غم بغرای ترب

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۹

 

تا به بریانی که صد جان در جهان شیدای اوست

«سر بلندی بین که دایم در سرم سودای اوست»

چون هریسه فارغ است از روغن و سوز درون

زان همه فریاد مشتاقان ز استغنای اوست

فتنه آن گرده نانم که از سودای او

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۹

 

سر بلندی بین که دایم در سرم سودای اوست

قیمت هر کس به قدر همت والای اوست

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۰

 

دردم ز اشتیاق تو ز اندازه در گذشت

از پا در اوفتادم و آبم ز سرگذشت

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۰

 

دردم ز شوق گرده ز اندازه در گذشت

وز شوق کله آب من اکنون زسر گذشت

آمد شمیم کله بریان به نیمشب

جانبخش و مشکبوی، نسیم سحر گذشت

دعوت برای خاطر من بی قیاس ده

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۱

 

از لطف دوست سکه دولت به نام ماست

اقبال یافتیم و سعادت غلام ماست

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۱

 

تا نان گرم و کله بریان به کام ماست

از روی عیش قلیه زنگی غلام ماست

هر دعوتی که در همه آفاق پخته اند

هر کس که می خورد ز نهاری و شام ماست

ریواج خواست از من بیچاره دل شبی

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۲

 

در دلم آتش جوع از هوس بریان است

دل من در رخ جان پرور نان حیران است

مرهم درد دل من نبود جز کشکک

«این چه دردی است که در سینه مرا پنهان است»

نیست بی یاد برنج و حبشی یک نفسم

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۲

 

آه از این درد که از عشق مرا در جان است

این چه سوزی است که در سینه مرا پنهان است

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۳

 

هر چند که نان است در آفاق مقرب

خواهد دل من صحنک پالوده لبالب

از گرده ما هست مه چارده دریاب

وز شمسی ما شمس فلک آمده در تب

این حسن و ملاحت که بود نان تنک را

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۳

 

آیم به نهانی به سر کوی تو هر شب

جویان لب لعل تو ای دوست لبالب

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۴

 

تا قرص ماه نان شد در روی سفره طالع

بر آفتاب شد تنگ گردون که هست واسع

چون شاه خربزه شد ناگه عیان به بازار

بنگر خیار پیشش چون گشته است راکع

در اشتیاق بریان ای نان شیر پرور

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۴

 

تا کوکب جمالش در زمانه لامع

بهر مشعله داریش خورشید گشته طالع

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۵

 

دریچه ای ز بهشتش به روی بگشایی

که بامداد پگاهش تو روی بنمایی

صوفی محمد هروی
 
 
۱
۲۷۷
۲۷۸
۲۷۹
۲۸۰
۲۸۱
۷۷۰