گنجور

 
صوفی محمد هروی

دردم ز اشتیاق تو ز اندازه در گذشت

از پا در اوفتادم و آبم ز سرگذشت

در جواب او

دردم ز شوق گرده ز اندازه در گذشت

وز شوق کله آب من اکنون زسر گذشت

آمد شمیم کله بریان به نیمشب

جانبخش و مشکبوی، نسیم سحر گذشت

دعوت برای خاطر من بی قیاس ده

چون اشتهای بنده ز اندازه در گذشت

مستغرق شمیم کباب تنور بود

دل آن زمان زمطبخیان بی خبر گذشت

بر من جهان و هر چه درو هست تلخ شد

از پیش من چو دعوت شیر و شکر گذشت

صوفی به پیش باز فراق و کباب و نان

هر محنتی که بود دگر مختصر گذشت