گنجور

 
صوفی محمد هروی

از لطف دوست سکه دولت به نام ماست

اقبال یافتیم و سعادت غلام ماست

در جواب او

تا نان گرم و کله بریان به کام ماست

از روی عیش قلیه زنگی غلام ماست

هر دعوتی که در همه آفاق پخته اند

هر کس که می خورد ز نهاری و شام ماست

ریواج خواست از من بیچاره دل شبی

گفتم که چیست، گفت خیالات خام ماست

روز ازل که رفت قلم بهر هر کسی

غافل مشو که قرعه دعوت به نام ماست

سیری مرا چو صوفی مسکین امید نیست

بر اشتهای من چه گواه، این کلام ماست