سر بلندی بین که دایم در سرم سودای اوست
قیمت هر کس به قدر همت والای اوست
در جواب او
تا به بریانی که صد جان در جهان شیدای اوست
«سر بلندی بین که دایم در سرم سودای اوست»
چون هریسه فارغ است از روغن و سوز درون
زان همه فریاد مشتاقان ز استغنای اوست
فتنه آن گرده نانم که از سودای او
در میان شهر در هر گوشه ای غوغای اوست
بر رخ پالوده گر باشد هزاران خط و خال
از هوای گرده گندم که را پروای اوست
گر ز شوق دنبه بر زناج گشتی مبتلی
در بلا تسلیم شو، کان هم ز مرهمهای اوست
چون دل من، بنده بریان شد و غم حاصل است
مایه شادی همه از دولت غمهای اوست
تا ز وصل نان و بریان صوفی مسکین جداست
گوئیا غمهای عالم بر تن تنهای اوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.