جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۷ - خوان از خون
خوان میفکند کنون مسلمانان
آن خواجه که سگ بر او شرف آرد
خوانی که ز خون آدمی باشد
افطار بدان کسی روا دارد؟
خود کس نرود و گر رود آنجا
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۸ - کیفر مجیرالدین بیلقانی در هجای اصفهان
زاول که نفس ناطقه را از شعاع عقل
ایزد به لطف خویش و به رحمت بیافرید
پستان خویش در دهن شاعران نهاد
تا هر کسی به قدر فصاحت همی مکید
وز بهر اینکه دیرتر آمد مجیردین
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۹ - صائم الدهر
صائم الدهر اسبکی دارم
که بده روز روزه نگشاید
روز چون یوز خسته میخسبد
شب چو سگ پاس درهمی پاید
در رکوعست سال و مه لیکن
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۰ - خطاب بصدرالدین
ایا صدری که چرخ پیر چون تو
جوانی در همه معنی نیارد
فلک در خدمتت خم می پذیرد
جهان در طاعتت جان می سپارد
سپهر امروز در دیوان جودت
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۱ - مولانا ترازوست
مرا گویند مولانا ترازوییست کز عدلش
نه میل این یکی دارد نه قصد آن دگر دارد
درین شک نیست کو همچون ترازوییست زین معنی
که میلش سوی آن باشد که او زر بیشتر دارد
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۲ - ترهات
دوستی در سمر کتابی داشت
پیش من صفحه ازان میخواند
که فلان شخص در فلان تاریخ
بیکی بیت بدره ها بفشاند
وان دگر پادشه بیک نکته
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۳ - عشوه و تمویه
از منت شرم نیامد که پس از چندین مدح
وعده های تو همه عشوه و تمویه بود
مردریگی که مرا خواهی دادن بدو سال
چند محتاج بترویح و بتوجیه بود
من خجل میشوم از هر که بخواند شعرم
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۴ - فضل خواجه
ترا فضل بر دیگری بیش ازین نیست
که تو میدهی چیز و او می ستاند
چوندهی و نستاند آن فضل برخاست
تو اوئی و او تو چه رجحان بماند؟
طمع چون بریده شد از خیر خواجه
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۵ - عاقل
چرا باید که عاقل بهر روزی
بر هر ناسزا پرواز گیرد
ز شرکست اینکه مردم از پی رزق
کسی را با خدا انباز گیرد
چه ترسی زانکه خشنودی و خشمش
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۶ - خامه و خط
ای ز خورشید رای روشن تو
جوهر عقل کرده استمداد
وی ز نوک سیاه خامه تو
برده جان عطارد استعداد
خط تو و استقامت الفش
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۷ - خدمت رکن الدین
بخاک پای رکن الدین اگر چه
مرا پیوسته او بی برگ دارد
که عیشی کان نه اندر خدمت اوست
بذوق عقل طعم مرگ دارد
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۸ - قسم بمعبود
بمعبود بیچون که چون گفت کن
ز کتم عدم جان زمین بوس کرد
که بی طلعت تو درین چندگاه
همی بخت بد بر من افسوس کرد
دل ار شادیی داشت تلبیس بود
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۹ - تشریف
نشوم من ز تو خرسند بتحسینی و بس
که گر احسنت نگوئی تو چو تو صد گویند
تو مرا لایق این خدمت تشریفی ده
زانکه تحسین تهی ام دگران خود گویند
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۰ - برد نشابوری
بیکی برد اشارت کردم
سوی آنکس که چنونبود راد
دست بربر زد و پذرفت بطبع
آنچنان کز کرمش گشتم شاد
مدتی رفت و نکرد آنچه شنود
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۱ - جبه و دستار
جُبّه و دستار افزونی که من در خدمتت
بارها بفروختم این بار میباید خرید
رسم تشریف از میان برداشتی تا لاجرم
نیست ما را جبه و دستار میباید خرید
خلعت خاص تو خواهم وین زمان خواهم بده
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۲ - اسراف مکن
اسراف مکن ببذل مالت
کز سیم و زرت نمیگزیرد
نی بیزرت ایچ حکم باشد
نی بی درمت کسی پذیرد
هر کونه بقدر خود کند خرج
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۳ - ذکر خیر بعد از مرگ
تا زنده ایم بر من و تو گفتگو کنند
از بعد ما حدیث من و تو نکو کنند
چون روزگار کش همه کس ذم همیکند
وانگه چو در گذشت همه یاد او کنند
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۴ - مجدالدین
خداوندا تو آنشخصیکه چشم چرخ فیروزه
نبیند در هزاران دور اگر چون تو بشر جوید
سپهر مجد و بحر علم و کان جود مجدالدین
که عقل کل زرای روشن تو راهبر جوید
بوقت بزم تو کان از کف رادت امان خواهد
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۵ - دوری
بدانخدای که بی گرد موکب امرش
غبار صبح برین سبز طاق ننشیند
همای سلطنت او چو بال بگشاید
بر آشیانه این نه رواق ننشیند
سوی معارج عرشش سفر نداند عقل
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۶ - وظیفه
شاعری را اگر دهی دشنام
بر تو آنرا وظیفه پندارد
ور قفائی خورد ز تو بمثل
سر سال آن قفا طمع دارد
بر امید وظایف مردم
[...]