گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

بیکی برد اشارت کردم

سوی آنکس که چنونبود راد

دست بربر زد و پذرفت بطبع

آنچنان کز کرمش گشتم شاد

مدتی رفت و نکرد آنچه شنود

که مرا گشته فراموش ازیاد

گفت از معدنش آرند مگر

کاروان آمد و هم نفرستاد

من نیشابوری ازو خواسته ام

مگرم او یمنی خواهد داد