گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

صائم الدهر اسبکی دارم

که بده روز روزه نگشاید

روز چون یوز خسته میخسبد

شب چو سگ پاس درهمی پاید

در رکوعست سال و مه لیکن

گه گهی در سجود افزاید

پاره کاه آرزو کردست

مدتی رفت و بر نمی آید

روز عیدست و هر کسی لابد

بطعامی دهان بیالاید

گر تفضل کند خداوندم

پاره کاه و جوش فرماید

ورنه رخصت دهد که اندر شرع

روزه عید داشتن شاید