گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

زاول که نفس ناطقه را از شعاع عقل

ایزد به لطف خویش و به رحمت بیافرید

پستان خویش در دهن شاعران نهاد

تا هر کسی به قدر فصاحت همی مکید

وز بهر اینکه دیرتر آمد مجیردین

شیرش نمانده بود پس اندر دهانْش رید

 
 
 
کسایی

صبح آمد و علامت مصقول بر کشید

وز آسمان شمامهٔ کافور بر دمید

گویی که دوست قُرطهٔ شَعر کبود خویش

تا جایگاه ناف به عمدا فرو درید

در شد به چتر ماه سنانهای آفتاب

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کسایی
منوچهری

از ابر نوبهار چو باران فروچکید

چندین هزار لاله ز خارا برون دمید

آن حله‌ای که ابرمر او را همی‌تنید

باد صبا بیامد و آن حله بردرید

امیر معزی

جشن خزان به‌خدمت شاه جهان رسید

رایت ز کوهسار به صحرا درون کشید

از عکس رایت وی و از نور آفتاب

وز جام می سه صبح بهٔک جای بردمید

شرط است اگر کنند به جشنی چنین نشاط

[...]

سوزنی سمرقندی

ای بنده طول عمر تو خواهنده از خدا

از بنده یک حدیثک موجز توان شنید

فصل زررز است، بدینگاه دست گیر

چندانکه نیمدانک بزر، رز توان خرید

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سوزنی سمرقندی
نصرالله منشی

صبح آمد و علامت مصقول برکشید

وز آسمان شمامه کافور بردمید

گویی که دست قرطه شعر کبود خویش

تا جایگاه ناف بعمدا فرو درید

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه