ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومهها » شورشنامه » بخش ۸ - حرکت کردن میرزایحیی با سپاه از داین به کشور خانقاه
بفرمود تا زین بر اسبان نهند
نوید بشارت بکیوان دهند
بر آرند چون باد پای از صطبل
نوازند شیپور و کوبند طبل
ز جوش نی و غرش کرنای
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومهها » شورشنامه » بخش ۹ - خواستن میرزایحیی آقاخان بیک را از آدشته
و زان پس روان شد یکی تند مرد
به آدشته نزد آقاخان چو گرد
که ای سالها آب رخ ریخته
به یاری ما فتنه انگیخته
تو بودی که بودی هوادار ما
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومهها » شورشنامه » بخش ۱۰ - عزیمت سپاه و خبردادن فیض الله به بانوی خانقاه
سحرگاه چون اختر اورمزد
برون آمد از شبروی همچو دزد
خور افتاد چون عابدی زرد چهر
پی سجده در خانقاه سپهر
زمانه بر اندام سیارگان
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومهها » شورشنامه » بخش ۱۱ - گفتار فیض الله بزبان مردم خانقاه
چه نشتی که رانئا زن خیننه
ایواره مچاپن کور سیننه
خنقای دامن میشه تل خاک
تواته گرفتن به قصد هلاک
بوم تمبیره مه غیکم دورو
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومهها » شورشنامه » بخش ۱۲ - ترجمه کلمات مزبوره بفارسی با بانوی خانقاه
نشستی بایوان ونازی ببخت
ندانی که وارون شدت تخت و بخت
توئی خفته اکنون بچرم پلنک
ندانی که بر سینه ات خورده سنگ
بمغز افکنی گرمی باده را
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومهها » شورشنامه » بخش ۱۳ - پاسخ دادن بانو بفیض الله
چه بانو نیوشید پیغام او
درافتاد لرزه بر اندام او
بغرید همچو یکی ماده شیر
نظر کرد در روی او خیر خیر
که اینان کجا مرد کار منند
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومهها » شورشنامه » بخش ۱۴ - دلداری دادن محمد بانو را
محمد بدو گفت مخروش هیچ
که دشمن نیارد در اینجا بسیج
من آنم که خود آزمودی مرا
شناسیده زین پیش بودی مرا
بخاطر نداری مگر سال پار
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومهها » شورشنامه » بخش ۱۵ - پاسخ بانوی خانقاه به محمد و خواستن پهلوانان را
چو بشنید بانو چنین داستان
بدو گفت احسنت ایا پهلوان
که گشته است گیتی به ما ترشرو
ببرد است دندان بخونمان فرو
بداندیش را بخت رام آمده است
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومهها » شورشنامه » بخش ۱۶ - خبر رسانیدن جاسوس ببانوی پرافسوس
در این کار بودند کارآگهان
که ناگاه جاسوسی آمد نهان
فرود آمد آنجا به مانند پیک
بگفتا که خانم سلام علیکم
نشستیه تا کی چنین بی خبر
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومهها » شورشنامه » بخش ۱۷ - ترجمه کلمات مزبوره بفارسی
رسیدند گردان خونخوار یل
نشان شد تنت پیش تیر اجل
کنون حکم و مأمور سلطان رسید
فراوان سپاه از فراهان رسید
برون آمدستند از خانقاه
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومهها » شورشنامه » بخش ۱۸ - سفارش بانو با کدخدا و رئیس و وصیت او با فرنگیس و بلقیس
چو بانو شنید این حکایت تمام
تو گفتی نشاندند زهرش بکام
چنین گفت با پهلوانان خویش
مدارید اندیشه از جان خویش
شما باید از بردن مال و رخت
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومهها » شورشنامه » بخش ۱۹ - گفتگوی بانوی یگانه هنگام وداع با خانه
پس آنگه در ایوان خود بنگریست
برآورد آهی و از جان گریست
ندانستم ای خانه ویران شوی
ابا خاک تاریک یکسان شوی
ندانستم این گنبد لاژورد
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومهها » شورشنامه » بخش ۲۰ - زاری کردن فرنگیس در فراق والده بلقیس بانوی خود
از آن سو فرنگیس ژولیده موی
خروشیده جان و خراشیده روی
بزد قفلی از آهن اندر حصار
که دشمن نیارد بدان سو گذار
پس آنگه بر آمد به بالای بام
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومهها » شورشنامه » بخش ۲۱ - درآمدن سپاه نصرت پناه و ورود آنها بجانب خانقاه
در این گفتگو بود آن خوبچهر
که آواز غم شد بلند از سپهر
تبیره زن خیل جنگ آوران
درافکند آوازه بر اختران
همه دشت پر نیزه و تیغ شد
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومهها » شورشنامه » بخش ۲۲ - گریستن اهالی مشکو در فراق بانو
همه اهل مشکو ز جا خواستند
میان را به خدمت بیاراستند
کنیزان سیمین بر سر و قد
غلامان مه طلعت با خرد
ز رخسارشان ماه تابان خجل
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومهها » شورشنامه » بخش ۲۳ - پاسخ بانو بیاران و وداع با دوستداران
چنین گفت بانوی شیرین زبان
که ای جمله با من چو جان مهربان
مرا نیست دیگر توانای زیست
برین زندگی زار باید گریست
شما را پس از من بسی ناز باد
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومهها » شورشنامه » بخش ۲۴ - رفتن بانو از حصار برای زینهار بخانه حاجی میرزا باقر جاور سیانی
پس آنگه یکی توسنی تند خواست
بر آمد ببالای او گشت راست
همی چست راند آن سبک روح را
یم قلزم وکشتی نوح را
تو گفتی که ماهی است بالای ابر
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومهها » رستم نامه » بخش ۱ - گفتار در ایقاظ و تنبیه غفلتزدگان
زمانی که قفقاز را روس برد
ز ایرانیان نام و ناموس برد
از آن روز گُردان و شیراوژنان
سزد گر بپوشند رخت زنان
از آن روز ایرانیان مردهاند
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومهها » رستم نامه » بخش ۲ - برانگیختن ایرانیان به جنگ دشمن
مخسب ای برادر که دزدان به خواب
بتازد برِ خفتگان با شتاب
تو در خوابی و خصم بیدار بخت
بدرّد بر اندامت از کینه رخت
بشو سرمهٔ خواب و مستی ز چشم
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومهها » رستم نامه » بخش ۳ - خواهش سیمرغ از رستم برای پیام بردن به بهمن شاه
شنیدم که سیمرغ پیروزگر
چنین گفت با رستم زال زر
که از من به بهمن شهِ تاجدار
همی گو که ای پور اسفندیار
خداوند گیتی در این روز سخت
[...]