گنجور

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۷

 

دبیر جهاندیده را پیش خواند

دل آگنده بودش همه برفشاند

جهاندار چون کرد آهنگ مرو

به ماهوی سوری کنارنگ مرو

یکی نامه بنوشت با درد و خشم

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۸

 

یکی نامه بنوشت دیگر بطوس

پر از خون دل و روی چون سندروس

نخست آفرین کرد بر دادگر

کزو دید نیرو و بخت و هنر

خداوند پیروزی و فرهی

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۹

 

وزان جایگه برکشیدند کوس

ز بُست و نشاپور شد تا به طوس

خبر یافت ماهوی سوری ز شاه

که تا مرز طوس اندر آمد سپاه

پذیره شدش با سپاه گران

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۰

 

یکی پهلوان بود گسترده‌کام

نژادش ز طرخان و بیژن بنام

نشستش به شهر سمرقند بود

بران مرز چندیش پیوند بود

چو ماهوی بدبخت خودکامه شد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۱

 

چو ماهوی دل را برآورد گِرد

بدانست کو نیست جز یزدگرد

بدو گفت بشتاب زین انجمن

هم اکنون جدا کن سرش را ز تن

وگرنه هم اکنون ببرم سرت

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۲

 

چو بشنید ماهوی بیدادگر

سخن‌ها کجا گفت او را پسر

چنین گفت با آسیابان که خیز

سواران ببر خون دشمن بریز

چو بشنید از او آسیابان سخُن

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۳

 

چنین داد خوانیم بر یزدگرد

وگر کینه خوانیم ازین هفت گرد

اگر خود نداند همی کین و داد

مرا فیلسوف ایچ پاسخ نداد

وگر گفت دینی همه بسته گفت

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۴

 

کس آمد به ماهوی سوری بگفت

که شاه جهان گشت با خاک جفت

سکوبا و قسیس و رهبان روم

همه سوگواران آن مرز و بوم

برفتند با مویه برنا و پیر

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۵

 

چنین تا به بیژن رسید آگهی

که ماهوی بگرفت تخت مهی

بهر سو فرستاد مهر و نگین

همی رام گردد برو بر زمین

کنون سوی جیحون نهادست روی

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۶

 

چو بیژن سپه را همه راست کرد

به ایرانیان بر کمین خواست کرد

بدانست ماهوی و از قلبگاه

خروشان برفت از میان سپاه

نگه کرد بیژن درفشش بدید

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۷

 

چو بگذشت سال از برم شست و پنج

فزون کردم اندیشه و درد و رنج

به تاریخ شاهان نیاز آمدم

به پیش اختر دیرساز آمدم

بزرگان و بادانش آزادگان

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۳

 

بدانست هرمز که او دست خون

بیازد همی زنده بی‌رهنمون

شنید آن سخن‌های بی‌کام را

به زندان فرستاد بهرام را

دگر شب چو برزد سر از کوه ماه

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۴

 

شب تیره چون چادر مشک‌بوی

بیفگند وخورشید بنمود روی

به درگاه شد مرزبان نزد شاه

گرانمایگان برگشادند راه

جهاندار بهرام را پیش خواند

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۵

 

ز گفتار او شاد شد ساوه شاه

بدو گفت ماناکه اینست راه

چو خراد برزین سوی خانه رفت

برآمد شب تیره از کوه تفت

بسیجید و بر ساخت راه گریز

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۶

 

چنین گفت پس با سپه ساوه شاه

که از جادوی اندر آرید راه

بدان تا دل و چشم ایرانیان

بپیچد نیاید شما را زیان

همه جاودان جادوی ساختند

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۷

 

ستاره شمر گفت بهرام را

که در چارشنبه مزن گام را

اگر زین به پیچی گزند آیدت

همه کار ناسودمند آیدت

یکی باغ بد در میان سپاه

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۸

 

برآشفت بهرام و شد شوخ چشم

زگفتار پرموده آمد بخشم

بتندیش یک تازیانه بزد

بران سان که از ناسزایان سزد

ببستند هم در زمان پای اوی

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۹

 

ازان دشت بهرام یل بنگرید

یکی کاخ پرمایه آمد پدید

بران کاخ بنهاد بهرام روی

همان گور پیش اندرون راه جوی

همی‌راند تا پیش آن کاخ اسب

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۱۰

 

چوگودرز وچون رستم پهلوان

بکردند رنجه برین بر روان

ازان پس کجا شد بهاماوران

ببستند پایش ببند گران

کس آهنگ این تخت شاهی نکرد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » هجونامه (منتسب)

 

بسی رنج بردم در این سال سی

عجم زنده کردم بدین پارسی

فردوسی
 
 
۱
۳۹
۴۰
۴۱
۴۲
۴۳
۶۸۵