فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱
دگر روز فرمود تا گیو و طوس
ببستند شبگیر بر پیل کوس
در گنج بگشاد و روزی بداد
سپه برنشاند و بنه برنهاد
سپردار و جوشنوران صد هزار
[...]
فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲
چو خورشید گشت از جهان ناپدید
شب تیره بر دشت، لشکر کشید
تهمتن بیامد به نزدیک شاه
میان بستهٔ جنگ و دل، کینهخواه
که دستور باشد مرا تاجور
[...]
فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳
چو افگند خور سوی بالا کمند
زبانه برآمد ز چرخ بلند
بپوشید سهراب خفتان جنگ
نشست از بر چرمهٔ سنگ رنگ
یکی تیغ هندی به چنگ اندرش
[...]
فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۴
چو بشنید این گفتهای درشت
نهان کرد ازو روی و بنمود پشت
ز بالا زدش تند یک پشت دست
بیفگند و آمد به جای نشست
بپوشید خفتان و بر سر نهاد
[...]
فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۵
به آوردگه رفت نیزه بکفت
همی ماند از گفت مادر شگفت
یکی تنگ میدان فرو ساختند
به کوتاه نیزه همی بافتند
نماند ایچ بر نیزه بند و سنان
[...]
فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶
برفتند و روی هوا تیره گشت
ز سهراب گردون همی خیره گشت
تو گفتی ز جنگش سرشت آسمان
نیارامد از تاختن یک زمان
وگر باره زیر اندرش آهنست
[...]
فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷
چو خورشید تابان برآورد پر
سیه زاغ پران فرو برد سر
تهمتن بپوشید ببربیان
نشست از بر ژنده پیل ژیان
کمندی به فتراک بر بست شست
[...]
فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸
دگر باره اسپان ببستند سخت
به سر بر همی گشت بدخواه بخت
به کشتی گرفتن نهادند سر
گرفتند هر دو دوال کمر
هرآنگه که خشم آورد بخت شوم
[...]
فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۹
به گودرز گفت آن زمان پهلوان
کز ایدر برو زود روشن روان
پیامی ز من پیش کاووس بر
بگویش که مارا چه آمد به سر
به دشنه جگرگاه پور دلیر
[...]
فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۲۰
بفرمود رستم که تا پیشکار
یکی جامه افگند بر جویبار
جوان را بران جامه آن جایگاه
بخوابید و آمد به نزدیک شاه
گو پیلتن سر سوی راه کرد
[...]
فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۲۱
وزان جایگه شاه لشکر براند
به ایران خرامید و رستم بماند
بدان تا زواره بیاید ز راه
بدو آگهی آورد زان سپاه
چو آمد زواره سپیده دمان
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱
کنون ای سخن گوی بیدار مغز
یکی داستانی بیارای نغز
سخن چون برابر شود با خرد
روان سراینده رامش برد
کسی را که اندیشه ناخوش بود
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲
چنین گفت موبد که یک روز طوس
بدانگه که برخاست بانگ خروس
خود و گیو گودرز و چندی سوار
برفتند شاد از در شهریار
به نخچیر گوران به دشت دغوی
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۳
بسی برنیامد برین روزگار
که رنگ اندر آمد به خرم بهار
جدا گشت زو کودکی چون پری
به چهره بسان بت آزری
بگفتند با شاه کاووس کی
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۴
بدین داستان نیز شب برگذشت
سپهر از بر کوه تیره بگشت
نشست از بر تخت سودابه شاد
ز یاقوت و زر افسری برنهاد
همه دختران را بر خویش خواند
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۵
به مهر اندرون بود شاه جهان
که بشنید گفتار کارآگهان
که افراسیاب آمد و صدهزار
گزیده ز ترکان شمرده سوار
سوی شهر ایران نهادست روی
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۶
چو یک پاس بگذشت از تیره شب
چنان چون کسی راز گوید به تب
خروشی برآمد ز افراسیاب
بلرزید بر جای آرام و خواب
پرستندگان تیز برخاستند
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۷
بیاورد گرسیوز آن خواسته
که روی زمین زو شد آراسته
دمان تا لب رود جیحون رسید
ز گردان فرستادهای برگزید
بدان تا رساند به شاه آگهی
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۸
هیونی بیاراست کاووس شاه
بفرمود تا بازگردد به راه
نویسندهٔ نامه را پیش خواند
به کرسی زر پیکرش برنشاند
یکی نامه فرمود پر خشم و جنگ
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۹
چو خورشید تابنده بنمود پشت
هوا شد سیاه و زمین شد درشت
سیاووش لشکر به جیحون کشید
به مژگان همی از جگر خون کشید
چو آمد به ترمذ درون بام و کوی
[...]