گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹۹ - شکوه از گرفتاری و مدح یکی از بزرگان

 

ای شاد به تو جان من و جان جهانی

هر روز فزون بادا در جان تو جانی

خالی نه ای از مکرمت و حری روزی

فارغ نه ای از رادی و افضال زمانی

پیدا شود از رادی و از دولت هر روز

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰۰ - ناله از حصار نای و مدح محمد خاص

 

نوا گوی بلبل که بس خوش نوایی

مبادا تو را زین نوا بینوایی

نواهای مرغان دو سه نوع باشد

تو هر دم زنی با نوایی نوایی

گر از عشق گویا شدستی تو چون من

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰۱ - مدح علی خاص

 

نگار من تویی و یار غمگسار تویی

وگر بهار نباشد مرا بهار تویی

جدا شدی ز کنار من و چنان دانم

که شب گرفته مرا تنگ در کنار تویی

چگونه یابم با درد فرقت تو قرار

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰۲ - مدح یکی از آل شیبان

 

ای خداوند عید روزه گشای

بر تو فرخنده شد چو فر همای

مژده ها داردت ز نصرت و فتح

شاد باش و به عز و ناز گرای

ای بر اطراف مملکت برده

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰۳ - مدح سپهسالار محمد

 

جهان را نباشد چنین روزگاری

که آراید او را چنان نامداری

سر سر کشان زمانه محمد

که دولت ندارد چو او یادگاری

صف آرای پیلی کمربند شیری

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰۴ - مدح ابوالفرج نصربن رستم

 

ایا آنکه بر دلبران پادشایی

جهان همچو بستان تو باد صبایی

اگر حجت صنع الله باید

رخان تو حجت به صنع خدایی

بتان سرایی بسان ستاره

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰۵ - عرض بیچارگی و شرح حبس و گرفتاری

 

نه بر خلاص حبس ز بختم عنایتی

نه در صلاح کار ز چرخم هدایتی

پیشم نهد زمانه ز تیمار سورتی

هر گه که بخوانم ز اندوه آیتی

از حبس من به هر شهر اکنون مصیبتی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰۶ - در مدح سلطان مسعود

 

گفتی که وفا کنم جفا کردی

وز خود همه ظن من خطا کردی

زآن پس که بر آنچه گفته بودی تو

صد بار خدای را گوا کردی

در آب دو دیده آشنا کردم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰۷ - هم در ثنای او

 

ای شاه شده ست از تو جهان تازه جوانی

کز شادی و از لهو جدا نیست زمانی

مسعود جهانگیر جهانداری و گردون

در ملک تو افزاید هر روز جهانی

از وصف تو عاجز شده هر پاک ضمیری

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰۸ - مدح دیگر از آن پادشاه

 

گر چون تو به چینستان ای ترک نگارستی

پیوسته به چینستان ای ماه بهارستی

گر نه همه زیبایی با قد تو جفتستی

گر نه همه دلجویی با روی تو یارستی

آن زلف سیه گر نه هم بوی بخورستی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰۹ - توسل به یکی از بزرگان پس از سیزده سال حبس

 

ای به رادی بلند ملک آرای

چشم بد دور از آن مبارک رای

چون قضا نام تو زمانه نورد

چون دعا قدر تو فلک پیمای

آفتابی برای دهر افروز

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱۰ - مدح منصور بن سعید

 

ای ابر گه بگریی و گه خندی

کس داندت چگونه ای و چندی

که قطره ای ز تو بچکد گاهی

باران شوی چه نادره آوندی

بنداخت بحر آنچه تو برچیدی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱۱ - مدح ملک ارسلان

 

با نصرت و فتح و بختیاری

با دولت و عز و کامگاری

سلطان ملک ارسلان مسعود

بنشست به تخت شهریاری

دولت کردش به ملک نصرت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱۲ - مدح علاء الدوله مسعود

 

گر چون تو به چینستان ای بت صنمستی

پشت شمنان خدمت او را بخمستی

آزادی اگر بنده بدی ار ز تو امروز

والله که همسنگ تو زر و درمستی

در خوبی اگر دعوی میری بکنی تو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱۳ - شکوه از پیری

 

پیریا پیریا چه بد یاری

که نیابد کسی ز تو یاری

هیچ دل نیست کش تو خون نکنی

هیچ جان نیست کش تو نازاری

هیچ گونه علاج نپذیری

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱۴ - قصیده

 

فتح و ظفر و نصرت و پیروزی و اقبال

با عز خداوند قرین بودند امسال

مشهور شد از رایت او آیت مهدی

منسوخ شد از هیبت او فتنه دجال

شاهان سرافراز نهادند بدو روی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح شمس‌الملک نصر

 

نماز شام، چو پنهان شد آتش اندر آب

سپهر چهره بپوشید زیر پر غراب

چو بر کشید سر از باختر علامت شب

فرو کشید عَلَم‌دار آفتاب طناب

هوا نهان شد در زیر خیمه ازرق

[...]

عمعق بخاری
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - قصیده

 

عنان همت مخلوق اگر به دست قضاست

چرا دل تو چراگاه چون و چند و چراست؟

گر اعتقاد درست است، اعتراض محال

ور اعتراض ثواب است، اضطراب خطاست

بلاست جستن بیشی و پیشدستی باز

[...]

عمعق بخاری
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح شمس الملک

 

خوشا باد سحرگاهی، که بر گلشن گذر دارد

که هر فصلی و هر وقتی یکی حال دگر دارد

گهی بر عارض هامون ز برگ لاله گل پوشد

گهی بر ساحت صحرا ز نقش گل صور دارد

دم عیسی‌ست، پنداری، که مرده زنده گرداند

[...]

عمعق بخاری
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - قصیده ناتمام التزام مور و موی

 

اگر موری سخن گوید، و گر مویی روان دارد

من آن مور سخن گویم، من آن مویم که جان دارد

تنم چون سایه مویست و دل چون دیده موران

ز هجر غالیه مویی، که چون موران میان دارد

اگر مر آب و آتش را مکان ممکن بود مویی

[...]

عمعق بخاری
 
 
۱
۷۶
۷۷
۷۸
۷۹
۸۰
۳۷۶