پیریا پیریا چه بد یاری
که نیابد کسی ز تو یاری
هیچ دل نیست کش تو خون نکنی
هیچ جان نیست کش تو نازاری
هیچ گونه علاج نپذیری
که چو تو نیست هیچ بیماری
تخم رنجی و بیخ اندوهی
شاخ دردی و بار تیماری
روی را خاک و کام را زهری
مغز را خون و دیده را خاری
عمر با تو همی کناره کنم
لیکن اندر عنا و دشواری
بکنی آنچه ممکن است و مرا
چون برفتی به خاک نسپاری
نکنی آنچه من همی گویم
که مرا در زمانه نگذاری
ژاژ خایم همی و این گفته
همه هست از سر سبکساری
این همه هست و هم روا دارم
که مرا در بلا همی داری
روشنایی ندید کس به جهان
که به مرگش جهان نشد تاری
همه فانی شوند و یک یک را
روح گیرد ز شخص بیزاری
آنکه باقی بود جهانداریست
که مر او را رسد جهانداری
گر تو مسعود سعد با خردی
این جهان را به خس نینگاری
شاید و زیبد و سزد که سخن
هر چه آری همه چنین آری
حق بختت خدای داد ز عقل
به چنین پند نغز بگزاری
پس گرانباری و گناه تو را
توبه آرد همی سبکباری
مرد مردی اگر بر این توبه
پای چون پر دلان بیفشاری
گرچه در انده و غم و محنت
خسته و بسته و دل آزاری
زینت کار دیدگانی تو
پیش نادیدگان مکن زاری
هر که باشد عزیز گردد خوار
چون نداند عزیزی از خواری
همه عز اندر آن شناس که تو
نکنی حرص را خریداری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به خدایی که آفرین کرده ست
زیرکان را به خویشتن داری
که نیرزد به نزد همت من
ملک هر دو جهان به یک خواری
ای فلک نیک دانمت آری
کس ندیدست چون تو غداری
جامه ای بافیم همی هر روز
از بلا پود و از عنا تاری
گر دری یابیم زنی بندی
[...]
گفت خضرم ز راه غمخواری
کای فرو مانده در گرفتاری
تا کی از عشق تو کشم خواری؟
تا کی از هجر تو کنم زاری ؟
چند با من جفا کنی آخر ؟
شرم بادت ازین جفا گاری
زان دو زلف چو ابر پیوسته
[...]
با من اندر گرفتهای کاری
کان به عمری کند ستمکاری
راستی زشت میکنی با من
روی نیکو چنین کند آری
بعد از این هم بکش روا دارم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.