گنجور

 
مسعود سعد سلمان

ای شاد به تو جان من و جان جهانی

هر روز فزون بادا در جان تو جانی

خالی نه ای از مکرمت و حری روزی

فارغ نه ای از رادی و افضال زمانی

پیدا شود از رادی و از دولت هر روز

در جاه تو و مال تو سودی و زیانی

نه راست تر از فکرت و از رای تو تیری

نه تیزتر از عزم و مضای تو سنانی

هنگام خزانست ز مهر تو بهاری

در فصل بهارست ز کین تو خزانی

جاه تو به شادی ها گشتست ضمینی

جود تو به روزی ها کرده ست ضمانی

در دولت امروز به چرخ ایمنم از چرخ

زیرا که مرا جاه تو داده ست امانی

شکر ایزد را هست به فر تو لباسی

وز دولت تو هست بحمدالله نانی

نزد تو سبک بودم از بس که گرانی

آری بر تو گشته ام اکنون چو گرانی

والله که مرا پاک تر از آب یقین است

تابد نبری بر من بیچاره گمانی

نگذاشته ام طبع و زبان را به همه وقت

بیکار ز شکر و ز ثنای تو زمانی

در حبس چه آید ز من و من به چه ارزم

کامروز نمی بینم جز زندانبانی

فردا اگر از دولت تو یاری یابم

جاه تو مرا ندهد دستی و توانی

چون ابر پدید آرم در مدح تو طبعی

چون رعد گشاده کنم از شکر زبانی

در نعمت تو هر روز به موج آرم بحری

در مدح تو هر روز به عرض آرم کانی

گر چرخ ستمکار درین بندم بکشد

این گفته من ماند آخر به نشانی

گر هیچ به فر تو گشاده شوم از بند

در پیش خودم بینی بر بسته میانی

بخشای به من از سر شفقت تو که هرگز

مظلوم تر از من به جهان نیست جوانی

شخصی شده از خوردن اندوه چو مویی

قدی شده از رنج کشیدن چو کمانی

این نام نخواهی که بزرگان همه گویند

بنده است فلانی را امروز فلانی

تا به رزمی آید ز دو مخلوق نتاجی

تا بر فلک افتد ز دو سیاره قرانی

مشغول همه ساله یمین تو به رطلی

آراسته همواره یسارت به عنانی

گوش تو به الحانی چون نغمه بلبل

چشم تو به معشوق چون صورت مانی

آسوده شود ارجو از امن تو مسعود

زانگونه که آسوده شدست از تو جهانی

در طبع نکوخواه تو نوری و سروری

در مغز بداندیش تو ناری و دخانی

 
 
 
عنصری

گویم ز دل خویش دهانت کنم ای دوست

گوید نتوان کرد ز یک نقطه دهانی

گویم ز تن خویش میانت کنم ای ماه

گوید نتوان ساخت ز یک موی میانی

فرخی سیستانی

ای دوست به صدگونه بگردی به زمانی

گه خوش سخنی گیری و گه تلخ زبانی

چون ناز کنی ناز ترا نیست قیاسی

چون خشم کنی خشم ترا نیست کرانی

مانند میان تو و همچون دهن تو

[...]

قطران تبریزی

روزی که تو آن زلف پر از مشک فشانی

ما را ندهد هیچ کس از مشگ نشانی

زلف تو شکنج است و تو بازش چه شکنجی

جعد تو فشانده است تو بازش چه فشانی

گاه این زبر سیم کند غالیه سائی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

در کف دو زبانیست مرا بسته دهانی

گوید چو فصیحان صفت بیت زمانی

آن کودک عمری که بود کوژ چو پیری

و آواز برآورده چو آواز جوانی

ترکیب بدیعش ز جماد و حیوانست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

ای ترک زبهر تو دلی دارم و جانی

ور هر دو بخواهی به‌ تو بخشم به زمانی

با چون تو بتی زشت بود گر چو منی را

تیمار دلی باشد و اندیشهٔ جانی

از کوچکی ای بت که دهان داری گفتم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه