گنجور

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - ضیمران

 

ضیمرانی در بن بید معلق جا گرفت

پنجهٔ نازک به خاک افشرد و کم کم پا گرفت

سایهٔ بید معلق هر طرف پیرامنش

پرده پیش پرتو مهر جهان‌آرا گرفت

شاخ نیلوفر چو کرمی سر ز جا برکرد و گفت

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۵۳ - انگشتری

 

تا لب جانان ز تنگی شکل انگشتر گرفت

پشتم از بار فراقش صورت چنبر گرفت

صورت چنبر گرفت از بار هجرش پشت من

تا لب لعلش ز تنگی شکل انگشتر گرفت

او مگر خواهد ز زلف و خال خود انگشتری

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - نوش جانت

 

ای محمدخان به دژبانی فتادی‌، نوش جانت

ابروی تازه را از دست دادی نوش جانت

در حضور پهلوی اردنگ خوردی‌، مزد شستت

هی کتک خوردی و هی بالا نهادی‌، نوش جانت

در سر راه خلایق از جهالت چاه کندی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - پیام شاعر

 

طبع بلند مرا کیست که فرمان برد

ز من پیامی بدان مردک کشخان برد

گوید یکچند باز جانب یزدان‌شناس

بترس اگر داوریت کس بر یزدان برد

توئی که از دیرگاه رای خطاکار تو

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - جهل عوام

 

این عامیان که در نظر ما مصورند

هر روز دام کینه به ما بر بگسترند

ما پاسدار دین و کتاب پیمبریم

وینان عدوی دین و کتاب پیمبرند

دین نیست اینکه بینی در دست این گروه

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۵۷ - نفثة المصدور

 

فریاد ازین بئس‌المقر وین برزن پر دیو و دد

این مهتران بی‌هنر وین خواجگان بی‌خرد

شهری برون پر هلهله وز اندرون چون مزبله

افعی نهفته در سله کفچه فشرده در سبد

قومی به فطرت متکی نی احمدی نی مزدکی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۵۸ - در صفت شب و منقبت علی (‌ع)

 

شب برکشید رایت اسود

لون شبه گرفت زبرجد

شد چیره بر عمائم خضرا

بار دگر علائم اسود

گفتی ز نو سلالهٔ عباس

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۵۹ - نوید پیک

 

اگرکه پشت من از بار حادثات خمید

شکسته زلفا جعد ترا که خمانید

خمیده پشتی وگوژی نشان پیرانست

دو زلف تو پسرا از چه کوژ گشت و خمید

شنیده بودم در آب موی گردد مار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - عدل و داد

 

باد خراسان همیشه خرم و آباد

دشت و دیارش ز ظلم و جور تهی باد

دشت و دیار ار ز ظلم و جور تهی گشت

ملک بماند همیشه خرم و آباد

ملک یکی خانه‌ایست بنیادش عدل

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۶۱ - به شکرانه توشیح قانون اساسی

 

بگذشت اردی‌بهشت و آمد خرداد

خیز که باید قدح گرفت و قدح داد

اول خرداد ماه و وقت گل سرخ

وقت گل سرخ و اول مه خرداد

آمد خرداد ماه با گل سوری

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۶۳ - مجسمهٔ فردوسی

 

مهرگان آمد به آیینِ فریدون و قُباد

وز فریدون و قباد اندرزها دارد به یاد

گوید ای فرزندِ ایران راستگویی پیشه کن

پیشهٔ ایران چنین بود از زمان پیشداد

در چنین روزِ گرامی هدیه‌ای آمد ز هند

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۶۴ - ابر و باد

 

بود مر ابر را اندر کمین باد

برد مر ابر را زین سرزمین باد

چو ابر آید نباریده به صحرا

وز بادی‌، که دیدست این‌چنین باد

نگرید ابر ازین پس زانکه هر روز

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۶۵ - محشر خر

 

محشر خرگشت طهران‌، محشر خر زنده‌باد

خرخری ز امروز تا فردای محشر زنده‌ باد

روح نامعقول این خر مرده ملت‌، کز قضا

هست هر روزی ز روز پیش خرتر، زنده ‌باد

اندرین کشورکه تا سرزندگان یکسر خرند

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - دختر گدا

 

گویند سیم و زر به گدایان خدا نداد

جان پدر بگوی بدانم چرا نداد؟‌!

از پیش ما گذشت خدا و نداد چیز

دیشب‌، که نان نسیه به ما نانوا نداد

جان پدر بگوی بدانم خدا نبود

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۶۷ - عرض لشکر

 

امیر مشرق امروز عرض لشکرکرد

زمین ز لشکر خود عرضگاه محشرکرد

چو خنگ دولت اوپای بر زمین بنهاد

سنان رایت او سر ز آسمان برکرد

زآب خنجرش آتش فتاد بر دل خصم

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - عاقل

 

عاقل آن نیست که فضلی وکمالی دارد

عاقل واقعی آنست که مالی دارد

ای‌پسر فضل وادب این‌همه تحصیل‌مکن

فضل اندازه و تحصیل روالی دارد

اندربن دوره به‌مال است‌، جمال همه کس

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۶۹ - بهار اگر بگذارد!

 

صبر کنم انتظار اگر بگذارد

کام برم روزگار اگر بگذارد

پیش فتم بخت بد اگر نکشد پس

خدعه کنم اشتهار اگر بگذارد

نام من آید فراز قائمه ی رای

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - صفحه‌ای از تاریخ

 

ظلمی که انگلیس در این خاک و آب کرد

نه بیوراسب کرد و نه افراسیاب کرد

از جور و ظلم تازی و تاتار درگذشت

ظلمی که انگلیس در این خاک و آب کرد

ضحاک خود ز قتل جوانان علاج خواست

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷۱ - چه باید کرد؟

 

ترک ملک عجم ببایدکرد

رای ملک عدم بباید کرد

یا به نخجیرگاه جهل عجم

کار شیر اجم ببایدکرد

به وفا و وفاق و فضل و هنر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷۲ - جواب قصیدهٔ ادیب‌الممالک (در حادثه شکستن دست بهار)هم

 

شکست دستی کز خامه بی‌نگار آورد

نگارها ز سرکلک زرنگار آورد

شکست دستی کاندر پرند روم و طراز

هزار سحر مبین هردم آشکار آورد

شکست دستی کز شاهدان حجلهٔ طبع

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۳۵۵
۳۵۶
۳۵۷
۳۵۸
۳۵۹
۳۷۳