گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

بگذشت اردی‌بهشت و آمد خرداد

خیز که باید قدح گرفت و قدح داد

اول خرداد ماه و وقت گل سرخ

وقت گل سرخ و اول مه خرداد

آمد خرداد ماه با گل سوری

داد بباید کنون به عیش و طرب داد

بر گل ‌سوری خوش‌ است بادهٔ سوری

وبژه ز دست تو ماهروی پریزاد

گل شکفد بامداد از بر گلبن

چون دو رخ لعبتان خلخ و نوشاد

صبح دوم کافتاب خندد بر کوه

بر سر یک شاخ‌، گل بخندد هفتاد

باد به شبگیر چون زند ره بستان

تاب درافتد به زلف سنبل و شمشاد

چون سر زلفین دلبری که ز جورش

رفته بر و بوم عمر من همه بر باد

جور پسندند خوبرویان بر من

فریاد از جور خوبروبان فریاد

ای ز جفایت شده خراب دل من

هم به وفا روزی این خراب کن آباد

بیداد اکنون‌نه‌درخور است که گشتست

گیتی از عدل شاه پر دهش و داد

ملک یکی خانه‌ایست بنیادش عدل

خانه نپاید اگر نباشد بنیاد

داد و دهش گر بنا نهند به کشور

به که حصاری کنند ز آهن و پولاد

شکر خداوند را که داد و دهش را

طرف بنائی نهاد پادشه راد

پادشه دادگر مظفر دین شاه

آنکه ز عدلش بنای ظلم برافتاد

ظلم برون شد چو او درآمد بر تخت

فتنه فرو شد چو او ز مام جهان زاد

فر و بزرگی بیامد ار ز بر عرش

دست بکش پیش تخت شاه در استاد

خرم‌و شاداست‌بخت‌شاه که گشته‌است

کشور از او خرم و رعیت از او شاد

ار جو کازاین بنای فرخ قانون

ملک بماند همیشه خرم و آباد