سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - جشن و آتش بازی
چه شد که چرخ جفا پیشه کرد میل وفا
هزار گونه اساس نشاط کرده به پا
سپهر محفل عیشی به دهر چیده کز آن
شده است بزم جهان رشک جنت الماوا
هزار دست ضیا دارد از هزاران شمع
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در وصف بهار و مدح
ز نکهت گل و فیض صبا ورشح سحاب
جهان پیر دگر باره یافت عهد شباب
بهار قد عروسان باغ را آراست
به رنگ رنگ لباس و به گونه گونه ثیاب
زعکس لاله و گل شد ملون آب شمر
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - انوار غیب
چه شد که روی عروس جهان منور شد
چو سطح چرخ بسیط زمین پر اختر شد
هوا ز پرتو مشعل زمین زشعله ی شمع
بسان معدن الماس و کان گوهر شد
و یا نهاده به هر سو هزار بیضه ی سیم
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - زهره ی زهرا
این چه بزم است که آرایش دنیا آمد
محفل دهر زفیضش طرب افزا آمد
فخر از این بزم، زمین کرد، مباهات سپهر
ز آنکه این انجمن، آن انجمن آرا آمد
از پی رامش و آرایش این بزم کزو
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - به مناسبت مراسم همسری و آتش بازی سروده است
فرید عالم و زیب جهان و زینت کشور
که کشور هنرش شد به نوک خامه مسخر
فروغ بزم هنر باشد آنکه محفل دانش
زنور شمع وجودش مزین است و منور
ملا ذو مفخر ارباب نظم آمده کورا
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - معما در وصف شمشیر و مدح
چیست آن لعبت که قدش خم بود پیکر نزار
وسمه اش گاهی برابر و غازه اش گه بر عذار
قامتش رنجور و خم چون عاشق وامق صفت
عارضش زیبا و خوش چون شاهدی عذرا عذار
گاه رویش لاله گون چون شاهدان سیمبر
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸
حبذا ای کاخ کیوان رفعت گردون اساس
شمس از مقیاس تابان شمسه ات در اقتباس
شمع های محفل تو است اینکه خوانندش نجوم
زانکه سطح بارگاهت کرده با گردون مماس
گوهر آگین مسندت را فرش زیرین است از آن
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰
مگر زناز بر افشانده دلستان کاکل
که عالمی است معطر زبوی آن کاکل
به زلف وکاکل او بسته زان دل و جانم
که بوی دل دهدش زلف و عطر جان کاکل
بسان بید موله فراز لاله و گل
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱
عیان شد چو خورشید زین سبز طارم
منور شد از طلعتش چشم عالم
سپهر از رخ مهر شد موسوی ید
هوا از دم صبح شد عیسوی دم
زمین شد به دیبای رومی ملبس
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲
صبح بنمود رخ از چاه افق چون بیژن
دیده ی رستم گردون ز رخش شد روشن
خسرو روم به سر مغفر رومی چو نهاد
چاک زد شاه حبش جوشن سیمین بر تن
روز افروخت یکی نیزه ی سیمینه سنان
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳
خیمه زد باز ابر نیسان در چمن
بر سر شمشاد و سرو و یاسمن
لاله ی حمرا زند در صحن باغ
نرگس شهلا در اطراف چمن
خنده بر رخسار ترکان ختا
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴
هست روز واپسینم حسرت این
کافتدم بر وی نگاه واپسین
باشدم تا دامنش ناید به دست
بر گریبان دست و بر چشم آستین
گر نباشد مانع آب دیده ام
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵
دگر باره شد ابر در بوستان
گهر بار چون دست فخر زمان
ز نظاره ی یوسف نو بهار
زلیخای پیر جهان شد جوان
چنان گشت از سبزه خرم زمین
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶
صبحگاهان حله ی سیمین به تن بست آسمان
گوی زرینی به چاک پیرهن بست آسمان
از تباشیر سحر بهر حنوط صبحگاه
لاله ی حمرا به دور نسترن بست آسمان
اشک شد وزفرقت خورشید از چشمش چکید
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷
یاران حذر از بلای نوبه
از جور تب و جفای نوبه
یک شب نکند خلاف وعده
شرمنده ام از وفای نوبه
لرز است و تب و عرق، ندارم
[...]
خالد نقشبندی » قصاید » در وصف حضرت رضا (علیه السلام) هنگام زیارت
این بارگاه کیست که از عرش برتر است
وز نور گنبدش همه عالم منور است
وز شرم شمسهای زرش کعبتین شمس
در تخته نرد چرخ چهارم به ششدر است
وز انعکاس صورت گل آتشین او
[...]
خالد نقشبندی » قصاید » هنگام دیدن کوههای مدینه منوره
عجایب نشاه ای زین دامن کهسار میآید
تو گویی با نسیم صبح بوی یار میآید
ز خاکش یافت تسکین زخمهای سینه ریشم
تعالی الله چسان از مشک این کردار میآید
نشانی از هلال عید وصل دوست میبخشد
[...]
خالد نقشبندی » قصاید » در مدح یکی از امیران
خواهم از نظم ده لیل و نهار
مدد مدحت شه گرچه نیاید به شمار
آنکه در رزم دلش خنده کند بر فولاد
وانکه در بزم کفش طعنه زند بر ابحار
آنکه در منقبتش ایزد بی چون گویاست
[...]
خالد نقشبندی » قصاید » در وصف باغ باقله عبدالان
گوش باید کرد ازین سرگشته اندوهگین
شمه ای از صنعت خلاق گیتی آفرین
چند تن روزی ز همزادان ز جام عیش مست
بهر گشت گلستان گشتیم با هم همقرین
ده به ده، صحرا به صحرا، تا به گلزار ارم
[...]
خالد نقشبندی » قصاید » در مدح شاه عبدالله
دهید از من خبر آن شاه خوبان را به پنهانی
که عالم زنده شد بار دگر از ابر نیسانی
صف نظارگان در انتظارش چشم در راهند
پری رویان همه جمع اند و مطرب در غزلخوانی
خرامان و چمان با صد هزاران عشوه و دستان
[...]