گنجور

 
خالد نقشبندی

خواهم از نظم ده لیل و نهار

مدد مدحت شه گرچه نیاید به شمار

آنکه در رزم دلش خنده کند بر فولاد

وانکه در بزم کفش طعنه زند بر ابحار

آنکه در منقبتش ایزد بی چون گویاست

شاهد حال بود آیه قلنا یانار

به سخایش که دهد نسبت جود حاتم؟

تا کنم رد به برهان و دلیلش صد بار

همت عالی او داغ دل چرخ برین

بخشش بی حد او رشک ده ابر بهار

دارد از موهبتش بهره همه روی زمین

عرب و کرد و عجم، تاجک و ترک و تاتار

زیر زین چو بکشد رخش و هنر بنماید

به زبر دستی او رستم دستان اقرار

ور کند درگه کین روی سنان در دشمن

خصم را از غضبش کیک فتد در شلوار

ور برد حمله کهسار چو شیر شرزه

کوه را کی بود از هیبت او استقرار؟

اهل چین را که کند فرق ز شب رنگ اگر

نظر قهر گمارد سوی آن مرز و دیار

نیست آئینه خورشید به صیقل محتاج

بهتر این شد به دعا ختم شود این اشعار

کردگارا به شهنشاه سریر لولاک

هم به سکان شبستان سپهر دوار

به صفوف ملک و زمره اصحاب رسول

به مصابیح ظلم، شرذمه هشت و چهار

به تولای مجرد شدگان از عالم

به تمنای کریمان ز جنت بیزار

باد آن داور دین با همه اولاد کرام

ایمن از قاطبه صدمت چرخ دوار

به ابد خرم و فرمان ده و اورنگ نشین

دشمنش بد دل و محروم و ستمدیده و زار

افسر مجد به سر، شاهد بختش در بر

تا بود پرچم شب شاهد عذرای نهار

در سخن پروریم عیب جز این نیست که نیست

جام در جام و بخارا و سمرقند قمار

خالد این شکر شیرین ز سخن می ریزی

خسروت گر بنوازد به کرم، دور مدار