گنجور

 
سحاب اصفهانی

چه شد که چرخ جفا پیشه کرد میل وفا

هزار گونه اساس نشاط کرده به پا

سپهر محفل عیشی به دهر چیده کز آن

شده است بزم جهان رشک جنت الماوا

هزار دست ضیا دارد از هزاران شمع

کف کلیم ضیا داشت گر زیک بیضا

به جسم مرده دلان مطرب آورد صد روح

اگر مسیح زیک روح مرده کرد احیا

هوا زنور مشاعل زمین ز عکس شموع

چو کان گوهر ناب است و لؤلؤ لا لا

ریاض دهر منور چو روضه ی مینو

بساط خاک پر اختر چو گنبد مینا

به تن محیط هوا بست زرفشان اکسون

به بر بسیط زمین کرد آتشین دیبا

ز بس که پر شرر آمد سواد شب گوئی

که منبت گل سوری است عنبر سارا

سپهروار به گردش زهر طرف چرخی

چه چرخ چون کره ی نار آتشین اجزا

به هشت برج مرتب ولی زهر برجی

ستاره بار به سطح زمین و روی هوا

زهر طرف شجری آتشین که گر خوانند

نظیر سد ره و طوبیش هست محض خطا

کجا دماند اوراق زرفشان سدره؟

کجا بر آرد نارنج آتشین طوبا؟

دمیده ز آذر نمرود گلستان خلیل

نموده از شجر طور آتش موسا

پدید گشته زهر بام صد هزاران ماه

که قرص مهر بود در برش چو جرم سها

اگر زچاهی وقتی نمود برهمنی

مهی که ساحت نخشب ازو گرفت ضیا

ز کاسه های سفالین نگر کنون صد ماه

که هر یکی به جهانی بود فروغ افزا