گنجور

 
سحاب اصفهانی

ز نکهت گل و فیض صبا ورشح سحاب

جهان پیر دگر باره یافت عهد شباب

بهار قد عروسان باغ را آراست

به رنگ رنگ لباس و به گونه گونه ثیاب

زعکس لاله و گل شد ملون آب شمر

چه نقش ها که نزد دست نو بهار بر آب

گرفتم اینکه ز سیماب ساخت که شنگرف

چمن چه کرد که زنگار ساخت از سیماب

دهد به جسم زمین فسرده رشحه ی ابر

همان خواص که در طبع خستگان جلاب

کنون که فصل کتان است و توزی از چه سبب

درخت کرده به بر قاقم و هوا سنجاب

زیان نکرد اگر ابر ریخت در به زمین

که این زمرد شاداب داد و لعل خوشاب

چو دست ساقی بزم امیر پاک ضمیر

زلاله باغ به کف بر گرفته جام شراب

سپهر جود محمد حسین خان که درش

ز حادثات بود خلق را مقرو مآب

دگر چه باشد ازین بیش خونبهای (سحاب)

که در حساب شهیدان تست روز حساب