گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در صفت حضرت شاه نقشبند نور مرقده

 

رسید امروز ایام گل و شد باغ بزم آرا

برآمد لاله بر کف جام می از دامن صحرا

دویده خون در اعضا ارغوان را چون رخ ساقی

فتاده همچو سنبل بید مجنون را سر سودا

زند بر نافه آهو سیاهی غنچه لاله

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵

 

بحمدالله که باز آن خسرو صاحبقران آمد

ظفر چون کرد در دنبال نصرت در عنان آمد

ز یمن مقدم او گشت روشن دیده مردم

عزیز مصر عزت بر سر کنعانیان آمد

ز بهر آنکه پابوسی کند زرین رکابش را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - قصیده نوروزی

 

نوبهار آمد گلستان از پی نشو و نماست

غنچه خسپان چمن را غنچه گل متکاست

ساده رویان را برد از جا هوای سبزه اش

سبزخطان را نسیم سنبلش کاکل رباست

نازبو را از بنفشه ناز بالین زیر سر

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - نعت

 

ای حریم روضه ات باشد بهشت عنبرین

پاسبان آستانت روز و شب روح الامین

دعوی پیغمبری می کرد نور پاک تو

پیش از آن ساعت که بود آدم میان ما و طین

سبز و خرم از تو شد نخل وجود انبیا

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - نعت

 

ای روضه تو قبله ارباب انس و جان

بام تو را ملایکه عرش پاسبان

آماده کرده اند به او نعمت بهشت

هر کس شدست بر سر خوان تو میهمان

معمار کرده صفه قدرت چنان رفیع

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - فی نعت حضرت خیرالبشر صلی الله و سلم و آله و اصحاب اجمعین

 

ای به گرد روضه ات هر شب ملایک در طواف

دشمنان را زنگ بسته تیغ باشد در غلاف

تا علم شد در جهان شمشیر دینت چون هلال

سینه ات با نیک و بد ماننده آئینه صاف

بت پرستان را بتان شد سرنگون در بتکده

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - نعت

 

نوبهار آمد شکفت از هر سر دیوار گل

خار شد پامال بیرون شد به جای خار گل

بهر تعمیر چمن معمار بر زد آستین

پنجه زد چون پنج انگشت از کف معمار گل

مار اگر در پای سنبل حلقه سازد خویش را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - بهاریات

 

اول به نام آنکه مبراست از مکان

خلاق وحش و طیر و خداوند انس و جان

آن صانعی که شاهد اویند هر وجود

آن قادری که در صفت اوست هر زبان

پیر فلک همیشه بود در سراغ او

[...]

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۴ - قصیده در نعت آنسرور صلی الله علیه و آله

 

تن داد هر آن کو زغمت سوز و الم را

چون شمع درین راه ز سر ساخت قدم را

هر دم ز خجالت بود از رنگ به رنگی

رعنائی رفتار تو طاووس ارم را

من می روم از خویش تو سرگرم فغان باش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۹ - قصیده

 

چون لخت جگر بر مژهٔ عاشق زار است

هر برگ که پاشیده ز گل بر سر خار است

غلطانده به خون داغ دل سوخته ام را

خالی که برخسارهٔ آن لاله عذار است

همچون نگه نرگس مخمور نکویان

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۲۶ - قصیده

 

ای ترا پروانه شد بر آتش رخسار گل

بال افشان بر گل روی تو بلبل وار گل

تا سحر از غنچه در فکر دهان تنگ تست

سر به زانوی خموشی با دل افکار گل

هر که شد روی تو شمع محفل اندیشه اش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۴۱ - قصیده در توحید

 

مرا چه حد ثنا لااله الا الله

کجا من و تو کجا لااله الا الله

تو آن یگانهٔ پاکی که هستی تو بود

بری ز چون و چرا لااله الا الله

تویی که ذکر ملائک زشوق بندگیت

[...]

جویای تبریزی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح علی بن ابیطالب(ع)

 

ای زرافشان پنجه‌ات پیوسته همچون آفتاب

وی دل و دست تو از جود و کرم بحر و سحاب

موکب جاه ترا چون توسن چرخ آمده

آفتاب و ماه نو آن طبل بازو این رکاب

بر تو ختم است از جهان‌داران جهانداری که تو

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در مدح امام حسن مجتبی(ع)

 

ای پادشاه حسن ترا چاکر آفتاب

داری دو رخ یکیش مه و دیگر آفتاب

نه چون خطت بنکهت جانبخش مشکناب

نه چون رخت بروشنی منظر آفتاب

خطت کشیده دایره عنبرین بماه

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح علی بن ابی طالب(ع)

 

ز بسکه مانده در آن طره‌ام ز کار انگشت

چو شانه نیست کفم را به اختیار انگشت

پی گشایش این عقده‌ها غم که مراست

بهم کنم ز برای چه دست یار انگشت

که وا نمی‌شود از صد یکی گرم باشد

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح حضرت خاتم‌الانبیا محمد(ص)

 

محفل افروز جهان باز در ایوان حمل

علم شعشعه افراخت چو زرین مشعل

وقت آن شد که حریفان بگلستان آیند

چون گل و غنچه قدح در کف و مینا به بغل

شب مرغان چمن را سحر آمد که چمن

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵

 

کیستم حسرت کشی در محفل چرخ کهن

باز از خمیازه‌ام چون ساغر خالی دهن

بر کفم در کارگاه چرخ تار و پود سعی

وز برای خود چو کرم پیله میبافم کفن

بر سرم هرگز نشد مرغی زند بال و پری

[...]

مشتاق اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - قصیدهٔ طلوعیه

 

سحر از کوه خاور تیغ اسکندر چو شد پیدا

عیان شد رشحهٔ خون از شکاف جوشن دارا

دم روح‌القدس زد چاک در پیراهن مریم

نمایان شد میان مهد زرین طلعت عیسی

میان روضهٔ خضرا روان شد چشمهٔ روشن

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - تجدید مطلع

 

نسیم صبح عنبربیز شد بر تودهٔ غبرا

زمین سبز نسرین‌خیز شد چون گنبد خضرا

ز فیض ابر آذاری زمینِ مرده شد زنده

ز لطف باد نوروزی جهان پیر شد برنا

صبا پر کرد در گلزار دامان از گل سوری

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - مطلع دوم

 

زهی مقصود اصلی از وجود آدم و حوا

غرض ذات همایون تو از دنیا و مافیها

طفیلت در وجود ارض و سماء عالی و سافل

کتاب آفرینش را به نام نامیت طغرا

رخ از خواب عدم ناشسته بود آدم که فرق تو

[...]

هاتف اصفهانی
 
 
۱
۲۹۸
۲۹۹
۳۰۰
۳۰۱
۳۰۲
۳۷۳