گنجور

میلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - در مدح ابراهیم میرزا

 

زهی گرم از تو بازار جدایی

دلت ناآشنا با آشنایی

نهان کردی متاع وصل، گویا

به دل داری خریدار آزمایی

ازین بیگانگیها شرم بادت

[...]

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - در مدح بهروز محمّد

 

درآ در بوستان ساقیّ و بگشا غنچه‌سان شیشه

که زنگ از غنچهٔ دل می‌برد در بوستان شیشه

به قصد جان مخمورم غمی از هر کنار آید

معاذاللّه چه سازم گر نیاید در میان شیشه

دل اهل محبّت را عجب گر نشکند چشمش

[...]

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - در مدح نورنگ‌خان

 

به طرف مه چو سلاسل ز مشک ناب انداخت

هزار سلسله در پای آفتاب انداخت

گزند تا نرسد بر گلشن ز تاب نگاه

چو غنچه بر گل رو، پردهٔ حجاب انداخت

چنان ز یک نگه گرم او شدم بی‌تاب

[...]

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - در مدح نورنگ‌خان

 

کدام است آن حقهٔ سیم پر زر

که چون بیضه ماند به نشکفته عبهر

به طبیب و به نکهت چو گلهای بستان

به زیب و به زینت چو بتهای آزار

به روی و به مو همچو نسرین و سنبل

[...]

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - ممدوح شناخته نیست

 

ای ز یزدان تا ابد ملک سلیمان یافته

هر چه کرده آرزو از لطف یزدان یافته

وی ز رشک رونق ملکت، سلیمان از خدا

از تضرّع کردن مست پشیمان یافته

ملّت از رایت خطاب خطبه عالی ساخته

[...]

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - در مدح صدر دیوان نجف

 

للّه‌الحمد که دارم به کف از بحر شرف

دُرّ یکتایی، کان را دو جهان صدف

عقل حادی عشر، استاد زمان صدرالدّین

صدر دیوان نجف، هم خلف شاه نجف

در بنی‌فاطمه،ذات تو مُهر شرف است

[...]

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - درمدح قطب‌الّدین محمّد خان

 

روز عیدم یار اگر قربان کند

بندیی آزاد از زندان کند

یوسف جان را که در قید تن است

زین لباس عاریت عریان کند

عیدی‌ام این بس که قربان سازدم

[...]

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - ممدوح شناخته نیست

 

بر صفحه زمین، الف قدّ پُر دلان

از زخم تیغ، لا شود از ضرب گرز، دال

روز وغا که در کف از سرگذشتگان

گیرند تیغها ز اجل رخصت قتال

تو آفتاب و جای تو بر اوج آسمان

[...]

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۶ - از قصیده‌ای در مدح جلال الدّین اکبر

 

چه احتیاج سوال است خلق عهد ترا

که هر گدا شده قارون ز کثرت زر و مال

ولی تو با طلب سایلان خوشی چندان

که بر سبیل خوشامد کنند از تو سوال

میلی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - در ستایش غیاث الدین محمد میرمیران

 

به میدان تاز و سر در آتشم ده باد جولان را

پر از دود سپند جان من کن دور میدان را

بزن بر جانم آن تیر نگاه صید غافل کش

که در شست تغافل بود و رنگین داشت پیکان را

کمان ناز اگر اینست و زور بازوی غمزه

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - در ستایش پروردگار

 

راحت اگر بایدت خلوت عنقا طلب

عزت از آنجا بجوی حرمت از آنجا طلب

تنگ مکن ای همای خانه بر این خاکیان

شهپر لا برگشای کنگر الا طلب

دیر خراب جهان بتکده‌ای بیش نیست

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - در ستایش حضرت علی «ع»

 

ز بحر بسکه برد آب سوی دشت سحاب

سراب بحر شود عنقریب و بحر سراب

گرفته روی زمین آب بحر تا حدی

که‌گر کسی متردد شود پیاده در آب

چنان بود که ز فرقش کلاه بارانی

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - در ستاش میرمیران

 

تفت رشک ریاض رضوان است

که در او جای میرمیران است

غیرت باغ جنت است آری

هر کجا فیض عام ایشان است

حبذا این رخ بهشت آرا

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - در ستایش میرمیران

 

آن را که خدا نگاهبان است

از فتنه دهر در امان است

هرکس شد از او بلند پایه

بیرون ز تصرف زمان است

صیاد تهی قفس نشنید

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - در ستایش میرمیران

 

بلبلی را که همین با گل بستان کار است

بی گلش دیدن گلزار عجب دشوار است

غرض از بودن باغ است همین دیدن گل

ورنه هر شوره زمینی که بود پر خار است

چمن و غیر چمن هر دو بر آن مرغ بلاست

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷ - در ستایش میرمیران

 

شغلی که مطمح نظر کیمیاگر است

تحصیل اتحاد صفات مس و زر است

این فعل پر شکوه نیاید ز هر گروه

زان صنف خاص کاین عمل آید یکی خور است

فرعی‌ست این عمل ز اصول کمال خور

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸ - در ستایش امام دوازدهم «ع»

 

سپهر قصد من زار ناتوان دارد

که بر میان کمر کین ز کهکشان دارد

جفای چرخ نه امروز می‌رود بر من

به ما عداوت دیرینه در میان دارد

اگر نه تیر جفا بر کیمنه می‌فکند

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - در ستایش شاه طهماسب

 

آنکه جان بخش و جان ستان باشد

لطف و قهر خدایگان باشد

آفتابی که سایهٔ چترش

بر سر شاه خاوران باشد

پادشاهی که ساحت بارش

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در ستایش میرمیران

 

الاهی تا زمین باد و زمان باد

به حکمت هم زمین هم آسمان باد

کمین جولانگه خورشید رایت

فضای باختر تا خاوران باد

زمین مسندگه کمتر غلامت

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱ - در ستایش غیاث الدین محمد میرمیران

 

دل و طبعی که من دارم اگر دریا و کان باشد

یکی جوهر نثار آید یکی گوهر فشان باشد

ز بس گوهر کزان دریا نثار آسمان گردد

سراسر آسمان مانند راه کهکشان باشد

ز بس جوهر که آن کان در زمین بر روی هم ریزد

[...]

وحشی بافقی
 
 
۱
۲۷۹
۲۸۰
۲۸۱
۲۸۲
۲۸۳
۳۷۳