گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱

 

هرچه مقصود تو است آن گردد

هرچه گوئی چنین چنان گردد

آفتاب ار چه شب نهان گردد

روز روشن چو شد عیان گردد

دارم امید آنکه هر گوشه

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲

 

رند مستی که گرد ما گردد

گر گدائیست پادشا گردد

هرکه با جام می بود همدم

کی ز همدم دمی جدا گردد

خوش امینی بود که همچون ما

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳

 

رندان باده نوش که با جام همدند

واقف ز سِر عالم و از حال آدمند

حقند اگر چه خلق نمایند خلق را

بحرند اگر چه در نظر ما چو شبنمند

دانندگان حضرت ذات و به ذات او

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴

 

نقطه ای در الف هویدا شد

الفی در حروف پیدا شد

ذات وحدت به خود ظهوری کرد

کثرتش از صفات و اسما شد

نقطه سه جمع شد الف گردید

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵

 

چو تو به ما نرسیدی تو را ز ما چه خبر

ولی ندیده کسی را ز اولیا چه خبر

مرو به خود به خود آ تا خدای خود بینی

بیا بگو که تو را از خود و خدا چه خبر

چو تو به عرش نرفتی چه دانی از معراج

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶

 

بیا ای مومن صادق بگو صلوات پیغمبر

اگر از جان شدی عاشق بگو صلوات پیغمبر

دل خود را منور کن جهانی پر ز عنبر کن

دهان پر شهد و شکر کن بگو صلوات پیغمبر

اگر تو امت اوئی رضای او به جان جوئی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷

 

داد جاروبی به دستم آن نگار

گفت کز دریا برانگیزان غبار

آب آتش گشت و جاروبم بسوخت

گفت کز آتش تو جاروبی برآر

عقل جاروبت نگار آن پیر کار

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸

 

حی و قیوم و قدیم لم یزل

هر کسی را داده چیزی از ازل

مالک ملک است و ما مملوک او

ملک او باشد همیشه بی خلل

با جلالش عقل عاقل بی محال

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹

 

عیسی گردون نشین تابع تو در ازل

موسی دریا شکاف امت تو لم یزل

مهر منور نقاب از هوس روی تو

بر رخ مه می کشد نقش خیالت بحل

پیر خرد طفل وار آمده در مکتبت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰

 

دُرد دردش خورده ام تا صاف درمان یافتم

دل ز جان برداشتم تا وصل جانان یافتم

کار جمعی شد پریشان در هوای زلف او

گرچه من جمعیت از زلف پریشان یافتم

عارفانه آمدم از غیب و در غیبُ الغیوب

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ (مهدی نامه)

 

قدرت کردگار می‌بینم

حالت روزگار می‌بینم

حکم امسال صورت دگر است

نه چو پیرار و پار می‌بینم

از نجوم این سخن نمی‌گویم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲

 

گفتیم خدای هر دو عالم

گفتیم محمد و علی هم

گفتیم نبوت و ولایت

در ظاهر و باطنند باهم

آن بر همه انبیاست سید

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳

 

عاشقانه گر بیابی جام جم

همدم او باش چون ما دم به دم

جام جم شادی جم یکدم بنوش

دم به دم در دم به دم در دم به دم

کرد عیسی مرده را زنده به دَم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴

 

سالها در سفر به سر گشتیم

عاشقانه به بحر و بر گشتیم

تا ببینیم نور دیدهٔ خود

پای تا سر همه نظر گشتیم

گرد بر گرد نقطهٔ وحدت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵

 

در راه خدا بسی دویدیم

تا باز به خدمتش رسیدیم

در هر برجی چو شاهبازی

پرواز کنان روان پریدیم

رفتیم به سوی می فروشان

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶

 

دم به دم دم از ولای مرتضی باید زدن

دست دل در دامن آل عبا باید زدن

نقش حُب خاندان بر لوح جان باید نگاشت

مُهر مِهر حیدری بر دل چو ما باید زدن

دم مزن با هر که او بیگانه باشد از علی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷

 

ای دل ار عاشقی بیا از جان

دلبر از جان بجو ز جان جانان

حکمت این حکیم را بنگر

که در آن می شود خرد حیران

یک زمان خلوت خوشی سازد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸

 

نقش رویش خیال تا بسته

این چنین کس خیال نابسته

جلوه داده جمال معنی را

صورتی در خیال ما بسته

رو نموده ربوده دل از ما

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰

 

حبیبی سیدی یا ذالمعالی

سوالله عند شمسی کالظلالی

خیالی نقش بسته عالمش نام

نمودی در خیالی آن جمالی

و عینی ناظر من کل وجه

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱

 

آن امیرالمؤمنین یعنی علی

وان امام المتقین یعنی علی

آفتاب آسمان لافتی

نور رب العالمین یعنی علی

شاه مردان پادشاه ملک و دین

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۲۵۳
۲۵۴
۲۵۵
۲۵۶
۲۵۷
۳۷۳