بر آفتاب روی تو تا دیده عاشق است
از حسن مطلع سخنم صبح صادق است
گر شمع سوز دل به زبان آورد رواست
او مؤمن و دل به زبانش موافق است
جان را به عشق سابقهای بود در ازل
ما را به خدمت تو همان عشق سابق است
در ذهن من تصور رویت که ساده بود
تصدیق کردهام که به خارج مطابق است
قطعاً به قید روح به وصلت نمیرسیم
شرط وصول ما به تو قطع علایق است
با آفتاب روی دو در بعد مغربین
امید من به رحمت رب المشارق است
از آب دیده گریهٔ من سیل سایل است
وزسوز سینه نالهٔ من برق بارق است
اندیشه در دهان و میان تو ره نبرد
زیرا در آن طریق گذر بر مضایق است
گمراه چین زلف تو گشتم رهی نمای
زان رو که راه خم به خم و لیل غاسق است
روزی به نرد درد تو عذرا برم ندب
آری همان حکایت عذرا و وامق است
آب حیات میچکد از آتش لبت
گویا به خاک سدهٔ سلطان ملاحق است
سلطان جلالالدین که به هنگام بار او
گردون به بارگاه جلالش سرادق است
شاه بلند مرتبه هوشنگ کز ازل
خلقش نتیجهٔ کرم و لطف خالق است
عین عنایتش جهت نعمت نعیم
کف کفایتش سبب رزق رازق است
بر آسمان فتح و ظفر روی و رأی او
چون آفتاب در خور و چون ماه لایق است
چون طفل در حقیقت ذاتش نمیرسد
پیر خرد که عالم کل حقایق است
ساکت شود در آینهٔ وصف ذات او
طوطی نفس ناطقه با آنکه ناطق است
امروز ماحی ظلم ظلم در جهان
خورشید عدل اوست که از شرق شارق است
شمعی ست دولتش به سعادت که گرد او
پروانهوار کثرت جمعی خلایق است
فرزانهای که اسب دواند به روی فیل
رخ بر بساط شاه به صف پیادق است
شاها ز خون خصم تو در روز معرکه
بشکفته بر شواهق نعمان شقایق است
از بس که خصم عمر به سر برد، سر نبرد
سر تا بسر ز قالب بی سر شواهق است
گرد زمین معرکه ابریست روز رزم
کز شعلههای رمح تو در وی صواعق است
آن رخش آتشی که سبق میبرد ز باد
بر خنگ چرخ و زردهٔ خورشید سابق است
چون صحن بادیه است بیابان ز خار تیز
کز شکل نیزهٔ تو در او نخل باسق است
بادا به باد عزم تو اقبال هم عنان
دولت قوی قویم و رجا نیک واثق است
نصر من الله است ترا بهر کین سپاه
فتح قریب همره و دولت مرافق است
هر ساعت از سعادت الطاف کردگار
بخت ترا به حکم سوابق لواحق است
چون خامه سر زده ست و چون نامه سیاه رو
خصمت که دو زبان و دو روی و منافق است
حکم ترا ز فرق اگر فرق مینهند
جانش به حکم قاطع تیغت مفارق است
ناصر ز بهر قافیه مغلق مگوی شعر
هر چند کلک شاهکلید مغالق است
در دور شاه و مقصد تو نوبت سخن
معنی خوب و قصد خوش و لفظ رایق است
در برج دولتش که درج از دقیقه یافت
اجرام چرخ را درجات از دقایق است
سارق به گرد سرق نگردد که فرض شد
در شرع شعر قطع ید هر که سارق است
تا از کمال حسن نظر جوهر سخن
جائی همیرسد که مقامش مفارق است
بی مدح شه مباد که از مدح او سخن
فایق همیشود که سخن شهد فایق است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جز عشق پیشوا نکند هر که عاشق است
زیرا که عاشقان همه را عشق سایق است
تسلیم راه عشق کند هر چه هست و نیست
وین کار عاشقی است که در عشق صادق است
گر بر عدم نباشد عاشق پسند نیست
[...]
ذرات کون پرتو خورشید مطلق است
در بحر عشق جمله جهان همچو زورق است
دارد فراغت از من و مائی و هست و نیست
اندر محیط مستی او هر که مغرق است
زاهد نبرد بهره از ذوق عارفان
[...]
چون غنچه گر زبان تو با دل موافق است
بر کاینات از ته ل خنده لایق است
در وقت صبح چرخ نفس راست می کند
یعنی که غمگسار جهان یار صادق است
بر اضداد چون قدم حدوثش موافق است
همانگه که راتق است همانگاه فاتق است
بیک شب بیک بدن مه چل سرادق است
ز سهمش زمان رزم مغارب مشارق است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.