گنجور

 
ناصر بخارایی

لطافت تو به آب خضر بقا بخشد

عبارت تو به در ثمین بها بخشد

صبا ز کوی تو از ضعف جان نخواهد برد

مگر که بوی خوشت قوت صبا بخشد

به چین زلف تو زد لاف مشک چین و خطاست

که چین زلف تو با مشک چین خطا بخشد

چه کم شود ز مسیحای لعل جان بخشت

به پرسشی اگر این درد را دوا پرسد

مراد ما توئی و در تو هیچ‌کس نرسید

مگر خدایتعالی مراد ما بخشد

به سعی کس نشود هیچ وقت خوش حاصل

مگر که وقت خوشی بنده را خدا بخشد

بلاست آن قد و بالا و منتی است عظیم

به دوستان خود آن دوست گر بلا بخشد

کسی که بت بودش کعبه و ردا ز نار

زلال زمزم خم مر او را صفا بخشد

وفای صحبت نی را همیشه دارم گوش

که او نوای من رند بی‌نوا بخشد

به مدح خواچه روم آنکه جوهر مدحش

مفرح است و قوی قوت قوا بخشد

ضیای دولت و دین آنکه رأی روشن او

به ماه نور دهد، مهر را ضیا بخشد

چو مهر طلعت او ماه را فروغ دهد

چو بحر بخشش او ابر را عطا بخشد

طبیب حاذق جودش به قوت قانون

علیل عارضهٔ آز را شفا بخشد

چو کلک مستوی قامتش کشد حرفی

به خط منحنی چرخ استوا بخشد

به دیدهٔ شفقت گر نظر به فقر کند

خواص همت او فقر را غنا بخشد

زهی کریم که الطاف تو به باد خزان

مزاج روح دهد، طبع کیمیا بخشد

اگر به حال ضعیفان گذر کند رایت

همه مآثر خورشید با سها بخشد

اگر نفاذ تو فتوی دهد به جر خواص

به کاه خاصیت و فعل کهربا بخشد

فلک غبار درت را به چشم دشمن و دوست

خواص نیل دهد، حکم توتیا بخشد

ترشح قلمت کز قریحهٔ صافیست

برای نشو به طوبی نم نما بخشد

کف کفیل تو ملک هزار سلطان را

چو دست جود گشاید به یک گدا بخشد

گدای مطبخ تو با مگس دهد عنقا

غلام سایس تو پیل پشه را بخشد

هنر پناها کز لفظ گوهر آموزت

به کوه قوت نطقیه از صدا بخشد

در آن مبین که در این شعر هست غث و سمین

که گاه باغ اگر گل دهد گیا بخشد

در این چنین سر وقتی که زرگر تقدیر

به باد صبح ز زر برگ گنجها بخشد

هوا چو سرد شود بحر از سماحت کف

ز ابر آستر اطلس سما بخشد

محب آل عبایم برای دفع البرد

زمانه شاید اگر بنده را عبا بخشد

زمانه کیست بفرمای تا عنایت تو

ز جامه خانهٔ جود خودم قبا بخشد

ترا بقای ابد باد و در دعا گویند

که کردگار ترا تا ابد بقا بخشد