گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۷

 

به شعر اندرت مردم خواندم ای خر

که تا کارم ز تو گیرد فروغی

خطی نارایجم دادی و شاید

دروغی را چه آید جز دروغی

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۸

 

روی من شد چو زر و دیده چو سیم

از پی بخششت ای خواجه علی

رسم آن سیم بر دیدهٔ من

چون خداییست بر معتزلی

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۹

 

زشتم خواندی و راست گفتی

من نیز بگویم ار نجوشی

من زشت بهم تو خوب ایرا

من شاعرم و تو ... فروشی

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۰

 

خسرو از مازندران آید همی

یا مسیح از آسمان آید همی

یا ز بهر مصلحت روح‌الامین

سوی دنیا زان جهان آید همی

یا سکندر با بزرگان عراق

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۱ - در هجای شهابی

 

مرا شهابی گر هجو کرد صد خروار

نیافت خواهد پاسخ ز لفظ من تنگی

دراز کاری دارم که هر سگی را من

بهر خروشی خواهم همی زدن سنگی

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۲

 

خواندم حکایتی ز کتابی که جمع کرد

اندر حکایت خلفا زید باهلی

گفتا که داد مامون یک شب دو بدره زر

بر نغمت سحاق براهیم موصلی

کس کرد و باز خواست دگر روز بدره‌ها

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۳

 

ای کاشکی ز مادر گیتی نزادمی

یا پس چو زاده بودم جان را بدادمی

چون زادم و ندادم جان آن گزیدمی

کاندر دهان خلق به نیکی فتادمی

نیکو چو نیست یافتمی باری از جهان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۴

 

خود درشتی گر ببیند کور چشم و کور دل

خواه با او مردمی کن خواه با او کژدمی

هر که از بی‌چشم دارد مردمی و شرم چشم

همچنان باشد که دارد چشم ز ارزن گندمی

مردمی کردن کی آید از خری کز روی طبع

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۵

 

احوال خود چه عرض کنم هر زمان همی

بینم مضرت تن و نقصان جان همی

منزل چه سازد و چکند رخت بیشتر

آن را که رفت باید با کاروان همی

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۶

 

گوگرد سرخ خواست ز من سبز من پریر

در پیشش ار نیافتمی روی زردمی

خود سهل بود سهل که گوگرد سرخ خواست

گر نان خواجه خواستی از من چه کردمی

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۷ - در رثاء

 

تابوت مرا باز کن ای خواجه زمانی

وز صورت ما بین ز رخ دوست نشانی

تا دیدهٔ چون نرگس ما بینی در خاک

از خون دل ما شده چون لاله ستانی

تا دو لب پر گوهر ما بینی در خاک

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۹

 

چونت نپرسم بگویی اینت کراهت

چونت بخوانم نیایی اینت گرانی

دعوی دانش کنی همیشه ولیکن

هیچ ندانی ورا که هیچ ندانی

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰۰

 

اگر بد گمان گشتی ای دوست بر من

نیازارم از تو بدین بدگمانی

ز خود ایمنم زان که عیبی ندارم

ز تو ایمنم زان که عیبی ندانی

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰۱ - در هجای معجزی

 

حاجت صد هزار ... قوی

شد ز ... روا که مابونی

حاجب من روا نگشت از تو

گرچه از خواسته چو قارونی

پس چو به بنگرم بر تو و من

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰۲

 

آدمی را دو بلا کرد رهی

برد از هر دو بلا روسیهی

یا کند پر شکم خویش ز نان

یا کند پشت خود ز آب تهی

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰۳

 

به خدای ار گل بهار بوی

با کژی خوارتر ز خار بوی

راستان رسته‌اند روز شمار

جهد کن تا تو ز آن شمار بوی

اندر این رسته رستگاری کن

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۹ - در جواب شعر فضل بن یحیی و عذرخواهی از رفتن و منع صاعد از آمدن

 

فضل یحیاست بر ضعیف و قوی

فضل یحیای صاعد هروی

پادشاه قضات و خواجهٔ شرع

که چو صدرست و دیگران چو روی

از صعود حیات و فضل دلش

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۰ - در مدح بهرامشاه

 

نه از اینجا نه از آنجا دل من برد مهی

زین گهر خنده نگاری و شکر بوسه شهی

زین جهانساز ظریفی و جهانسوز بتی

زین جگر خوار شگرفی و دلاویز مهی

مه که باشد که همی هر شب و هر روز کند

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۱ - در مدح بهرامشاه

 

چرا چو روز بهار ای نگار خرگاهی

بر این غریب نه بر یک نهاد و یک راهی

گهی به لطف چو عیسا مرا کنی فلکی

گهی به قهر چو یوسف کنی مرا چاهی

گهی به بوسه امیرم کنی به راهبری

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۲ - در مدح خواجه ابو یعقوب یوسف‌بن احمد

 

ای بنده به درگاه من آنگاه بر آیی

کز جان قدمی سازی و در راه درآیی

ای خواست جدا گردی چونان که درین ره

هم خواست نداند که تو خواهندهٔ مایی

ای سینه قدم ساخته جان نیز برافشان

[...]

سنایی
 
 
۱
۱۲۴
۱۲۵
۱۲۶
۱۲۷
۱۲۸
۳۷۶