رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۲۸ - دخترک لالهفروش
آن لالهنام لالهفروش، از دو زلف خود
بر ماه و زهره غالیهپوشی کند همی
بیزر چو پا نهی به دکانش کند خروش
ور زر دهی چو غنچه خموشی کند همی
گر خویشتن به سیم فروشد عجب مدار
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۲۹ - زاده آزاده
بهر تو این خجستهکتاب آورد نشاط
چون یار مهربان که به دلداده میرسد
گنجینهای ز معتمدالدوله مانده باز
گنج پدر به زاده آزاده میرسد
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۳۰ - نگاه سخن گو
گفتم: این چشم جاودانه تو
با که اسرار خویشتن گوید؟
وین سخن گو نگاه سحرآمیز
با کدام آشنا سخن گوید
گفت: با آن که آشنا سخنی
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۳۱ - پوشکین
ای پوشکین درود فرستم تو را درود
وز اهل دل پیام رسانم تو را پیام
آثار تو خجسته بود ای خجستهمرد
اشعار تو ستوده بود ای ستودهنام
بستی میان به خدمت مردم، ز روی مهر
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۳۲ - دل من
درون کلبه تنگی شبانگاه
ز آتشدان، به هرسو شعله خیزد
در آتش چوب تر همچون دل من
«سری سوزد، سری خونابه ریزد»
سراید ساز، از سوز جدایی
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۳۳ - بزم زهره
تو ای آتشین زهره کز تابناکی
فروزان کنی بزم چرخ کهن را
برون افکنی از پی دلفریبی
از آن نیلگون جامه، سیمینهتن را
به روی تو زان فتنه شد خاطر من
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۳۴ - پشیمانی
دل تو را دادم چو دیدم روی تو
کز همه خوبان پسندیدم تو را
دلفریبان جهان را یک به یک
دیدم و از جمله بگزیدم تو را
گر جفا راندی نکردم شکوهای
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۳۵ - نسیم گریزان
از فتنه پریشان نشود هر که پناهی
در سایه گیسوی پریشان تو گیرد
از بس که شتابان و گریزان چو نسیمی
گل دست گشوده است که دامان تو گیرد
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۳۶ - گوهر یکتا
فتاد گوهر یکتای من به دست رقیب
اگرچه از صدف سینه خانه ساختمش
فریب داد مرا دلفریب من ای کاش
که میشناختمش یا نمیشناختمش
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۳۷ - احترام پدر
مباش جان پدر غافل از مقام پدر
که واجب است به فرزند احترام پدر
اگر زمانه به نام تو افتخار کند
تو در زمانه مکن فخر جز به نام پدر
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۳۸ - پند روزگار
دوران روزگار دهد پند مرد را
لیکن دمی که تیره شود روزگار او
دردا و حسرتا! که رسد مردم جوان
روزی به تجربت که نیاید به کار او
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۳۹ - موی سپید
موی سپید، آیت پیری است در جهان
گوش تو از سپیدی مو شکوهها شنید
لیکن سیاهروزی من بین که بر سرم
مویی به جا نماند که پیری کند سپید
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۰ - نغمه فتح
ای دلیران تیغ خونبار از میان باید گرفت
انتقام خون آذربایجان باید گرفت
خصم اگر بر آسمان یابد گذر مریخوار
ره چو مهر تیغزن، بر آسمان باید گرفت
روبهان از بیم جان رفتند در سوراخها
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۱ - عشق وطن
سیل آشوب، روان گشت به کاشانه ما
سوخت از آتش بیدادگری خانه ما
آه از آن سودپرستان که ز بیانصافی
طلب گنج نمایند ز ویرانه ما
نارفیقان، عوض مزد به ما زجر دهند
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۲ - باغبان ملک
ای باغبان طرفه که خواهی به دست عدل
از باغ ملک دور کنی مار و مور را
آنان که دفع گربه و روباه میکنند
رخصت کجا دهند سباع شرور را
تنها شغال، میوه دهقان نمیخورد
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۳ - رشک جنان
بعد از این دشت و دمن رشک جنان خواهد شد
زلف سنبل به چمن، مشکفشان خواهد شد
باز بلبل که بود غره به ده روز بهار
غافل از محنت ایام خزان خواهد شد
هرکه عاشقمنش افتاده و شاعرمسلک
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۴ - نیش و نوش
چون مساعد نیست ساعد بهر نفط
حمله از هر سو به ساعد میشود
بهر یک (میم) این همه غوغا ز چیست
ساعد از حرفی مساعد میشود
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۵ - کالای بیبها
سرایندهای، پیش دانندهای
فغان کرد از جور خونخواره دزد
که از نظم و نثرم، دو گنجینه بود
ربود از سرایم ستمکاره دزد
بنالید مسکین: که بیچاره من
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۶
حمید، تازهجوان و شکفتهرو شده است
مگر به چشمه حیوان تنش فرو شده است
سرشک بیوهزنان سهم ساعد است ولی
گشایش پل دختر نصیب او شده است
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۷
بهر گشایش پل دختر وزیر راه
سوی میانه رفت و رها کرد خانه را
با دست همتش پل دختر گشاده گشت
یعنی گشود راه دخول میانه را