گنجور

 
رهی معیری

ای پوشکین درود فرستم تو را درود

وز اهل دل پیام رسانم تو را پیام

آثار تو خجسته بود ای خجسته‌مرد

اشعار تو ستوده بود ای ستوده‌نام

بستی میان به خدمت مردم، ز روی مهر

زان رو که لوح سینه‌ات از کینه پاک بود

افسانه‌ات چو نغمه شادی امیدبخش

اندیشه‌ات چو مهر فلک تابناک بود

گفتی سخن ز سعدی آثار وی از آنک

گوهرشناس بود، دل تابناک تو

وینک ز مهد نظم وز اقلیم شاعران

آمد رهی، که لاله فشاند به خاک تو

هستی میان ما ز هنرهای خود پدید

گر ظاهرا پدید نه‌ای در میان ما

نام تو جاودان بود ای شاعر بزرگ

چونان که نام سعدی شیرین‌زبان ما

آزاده‌خوی بودی و آزاد زیستی

جان باختی که برفکنی رسم بندگی

مردی، ولیک نام شریف تو زنده ماند

مردن به راه خلق بود شرط زندگی

گفتی سخن ز سعدی و شهر و دیار او

با آنکه دور بود ز شهر و دیار تو

وینک رهی ز جانب سعدی پارسی

افشان کند شکوفه و گل بر مزار تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode