گنجور

 
رهی معیری

تو ای آتشین زهره کز تابناکی

فروزان کنی بزم چرخ کهن را

برون افکنی از پی دل‌فریبی

از آن نیلگون جامه، سیمینه‌تن را

به روی تو زان فتنه شد خاطر من

که ماننده‌ای روی معشوق من را

ز روشنگرانت شبی انجمن کن

بیفروز از چهره آن انجمن را

یکی بزم افلاکی و خسروانی

که درخور بود زهره چنگ‌زن را

چو آراستی محفل آسمانی

بخوان سوی بزمت من و ماه من را