شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱ - مسافر همدان
مسافری که به رخ اشک حسرتم بدواند
دلم تحمل بار فراق او نتواند
در آتشم بنشاند چو با کسان بنشیند
کنار من ننشیند که آتشم بنشاند
چه جوی خون که براند ز دیده دلشدگان را
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲ - سیل روزگار
لبت تا در شکفتن لاله سیراب را ماند
دلم در بیقراری چشمه مهتاب را ماند
گهی کز روزن چشمم فرو تابد جمال تو
به شبهای دل تاریک من مهتاب را ماند
خزان خواهیم شد ساقی کنون مستی غنیمت دان
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳ - سرود ساربان
بهار آمد که بازم گل به باغ و بوستان خواند
به گوشم ناله بلبل هزاران داستان خواند
به مرغان بهاری گو که این مرغ خزاندیده
دگر سازش غمانگیز است و آواز خزان خواند
دل واماندهام بس همرهانش کاروانی شد
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴ - عید خون
نوجوانان وطن بستر به خاک و خون گرفتند
تا که در بر شاهد آزادی و قانون گرفتند
لاله از خاک جوانان میدمد بر دشتِ هامون
یا درفش سرخ بر سر انقلابیون گرفتند
خرم آن مردان که روزی خائنین در خون کشیدند
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵ - درس محبت
روشنانی که به تاریکی شب گردانند
شمع در پرده و پروانه سرگردانند
خود بده درس محبت که ادیبان خرد
همه در مکتب توحید تو شاگردانند
تو به دل هستی و این قوم به گل میجویند
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶ - هفت خوان عشق
سبوکشان که به ظلمات عشق خضر رهند
ز جوی آب بقا هم به چابکی بجهند
جلا و جوهر این بوالعجب گدایان بین
که جلوهگاه جلال و جمال پادشهند
برون رو از خود و آنگه درون میکده آی
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷ - بارگاه حافظ
شبها به کنج خلوتم آواز میدهند
کای خفته گنج خلوتیان باز میدهند
گویی به ارغنون مناجاتیان صبح
از بارگاه حافظم آواز میدهند
وصل است رشته سخنم با جهان راز
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸ - حافظ جاویدان
تا که از طارم میخانه نشان خواهد بود
طاق ابروی توام قبله جان خواهد بود
سرکشان را چو به صاف سر خم دستی نیست
سر ما خاک در دردکشان خواهد بود
پیش از آنی که پر از خاک شود کاسه چشم
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹ - جلوه جانانه
شمعی فروخت چهره که پروانهٔ تو بود
عقلی درید پرده که دیوانهٔ تو بود
خم فلک که چون مه و مهرش پیالههاست
خود جرعهنوش گردش پیمانهٔ تو بود
پیر خرد که منع جوانان کند ز می
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰ - خوابی و خماری
دوش در خواب من آن لالهعذار آمده بود
شاهد عشق و شبابم به کنار آمده بود
در کهن گلشن طوفانزده خاطر من
چمن پر سمن تازه بهار آمده بود
سوسنستان که همآهنگ صبا میرقصید
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱ - بازار شوق
یاد آن که جز به روی منش دیده وا نبود
وان سست عهد جز سری از ما سوا نبود
امروز در میانه کدورت نهاده پای
آن روز در میان من و دوست جا نبود
کس دل نمیدهد به حبیبی که بیوفاست
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲ - او بود و او نبود
اشکش چکید و دیگرش آن آبرو نبود
از آب رفته هیچ نشانی به جو نبود
مژگان کشید رشته به سوزن ولی چه سود
دیگر به چاک سینه مجال رفو نبود
دیگر شکسته بود دل و در میان ما
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳ - اشک ندامت
گر به پیرانه سرم بخت جوانی به سر آید
از در آشتیَم آن مه بیمهر درآید
آمد از تاب و تبم جان به لب ای کاش که جانان
با دم عیسویم این دم آخر به سر آید
خوابم آشفت و چنان بود که با شاهد مهتاب
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴ - روزهشکن
تا دهن بستهام از نوشلبان میبرم آزار
من اگر روزه بگیرم رطب آید سر بازار
تا بهار است دری از قفس من نگشاید
وقتی این در بگشاید که گلی نیست به گلزار
هرگز این دور گل و لاله نمیخواستم از بخت
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵ - ای شیراز
دیدمت دورنمای در و بام ای شیراز
سرم آمد به برِ سینه؛ سلام ای شیراز
وامداریم و سر افکنده ز خجلت در پیش
که پسانداختهایم اینهمه وام ای شیراز
توسن بخت نه رام است خدا میداند
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶ - به یاد استاد فرخ
فَرُّخا از تو دلم ساخته با یاد هنوز
خبر از کوی تو میآوردم باد هنوز
در جوانی همه با یاد تو دلخوش بودم
پیرم و از تو همان ساخته با یاد هنوز
دارم آن حجب جوانی که زبانبند من است
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷ - سینمای خزان
شب است و باغ گلستان خزان رؤیاخیز
بیا که طعنه به شیراز میزند تبریز
بیا که حلقهبهگوشان آسمان ریزند
سری به پای تو در حلقهٔ غلام و کنیز
به گوشوار دلاویز ماه من نرسد
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸ - جمال کعبه
اگر که شبرو عشقی چراغ ماهت بس
ستاره چشم و چراغ شب سیاهت بس
گرت به مردم چشم اهتزار قبله نماست
به ارزیابی صد کعبه یک نگاهت بس
جمال کعبه چمن زار می کند صحرا
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹ - افسانه روزگار
قمار عاشقان بردی ندارد از نداران پرس
کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس
جوانیها رجزخوانی و پیریها پشیمانی است
شب بدمستی و صبح خمار از میگساران پرس
قراری نیست در دور زمانه بیقراران بین
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰ - گله عاشق
آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس
گلهای کردم و از یک گله بیگانه شدی
آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس
مسند مصر ترا ای مه کنعان که مرا
[...]