گنجور

 
شهریار

فَرُّخا از تو دلم ساخته با یاد هنوز

خبر از کوی تو می‌آوردم باد هنوز

در جوانی همه با یاد تو دلخوش بودم

پیرم و از تو همان ساخته با یاد هنوز

دارم آن حجب جوانی که زبان‌بند من است

لب همه خامشیَم دل همه فریاد هنوز

فرخ خاطر من خاطره شهر شماست

خود غم‌آبادم و خاطر فرح‌آباد هنوز

دوری از بزم تو عمری است که حرمان من است

زدم و می‌زنم از دست غمت داد هنوز

با منت سایه کم از گلشن آزادی چیست

می‌برم شکوه‌ات ای سرو به شمشاد هنوز

یاد گلچین معانی و نوید و گلشن

نوش‌خواری بوَد و نشئهٔ معتاد هنوز

بیست سال است بهار از سر ما رفته ولی

من همان ماتمیَم در غم استاد هنوز

صید خونینِ خزیده به شکاف سنگم

که نفس‌درنفسم با سگ صیاد هنوز

شهریار از تو و هفتاد تو دلشاد ولی

خود به شصت است و ندیده است دل شاد هنوز