گنجور

 
شهریار

اشکش چکید و دیگرش آن آبرو نبود

از آب رفته هیچ نشانی به جو نبود

مژگان کشید رشته به سوزن ولی چه سود

دیگر به چاک سینه مجال رفو نبود

دیگر شکسته بود دل و در میان ما

صحبت به جز حکایت سنگ و سبو نبود

او بود در مقابل چشم ترم ولی

آوخ که پیش چشم دلم دیگر او نبود

حیف از نثار گوهر اشک ای عروس بخت

با روی زشت زیور گوهر نکو نبود

اشکش نمی‌مکیدم و بیمار عشق را

جز بغض شربت دگری در گلو نبود

آلوده بود دامن پاک و به رغم عشق

با اشک نیز دست و دل شستشو نبود

از گفتگو و یاد جفا کردنم چه سود

او بود بی‌وفا و در این گفتگو نبود

ماهی که مهربان نشد از یاد رفتنی است

عطری نماند از گل رنگین که بو نبود

آزادگان به عشق خیانت نمی‌کنند

او را خصال مردم آزاده‌خو نبود

چون عشق و آرزو به دلم مرد شهریار

جز مردنم به ماتم عشق آرزو نبود

 
 
 
غزل شمارهٔ ۶۲ - او بود و او نبود به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیرخسرو دهلوی

ترکی که جست و جوی دل من جز او نبود

او را دلی نبود که در جست و جو نبود

دامن کشید از من خاکی بسان گل

گویی کش از بهار وفا هیچ بو نبود

شمشیر مهر زد به من بی دل و برید

[...]

نظیری نیشابوری

دل کز تو شد بریده کم از سنگ و رو نبود

پیوند روح بود به تو انس و خو نبود

مهر تو ناگهان به سر آمد سبب نداشت

هجر تو اتفاق فتاد آرزو نبود

ناسازی نزاکت طالع سبو شکست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از نظیری نیشابوری
جویای تبریزی

ای خضر هر که مست شراب جنون بود

حاشا که در متابعت رهنمون بود

دور از تو ذره ذرهٔ من دشمن همند

سوهان استخوان تنم موج خون بود

جام فلک تهی است مدام از می مراد

[...]

آذر بیگدلی

دوشم، به اهل بزم سر گفتگو نبود

من در خمار بودم و، می در سبو نبود

پرسید: در دل تو ندانم چه آرزوست؟!

غافل که در دلم بجز این آرزو نبود!

جرم سگ تو نیست، گرت شب نبرد خواب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه