گر به پیرانه سرم بخت جوانی به سر آید
از در آشتیَم آن مه بیمهر درآید
آمد از تاب و تبم جان به لب ای کاش که جانان
با دم عیسویم این دم آخر به سر آید
خوابم آشفت و چنان بود که با شاهد مهتاب
به تماشای من از روزنه کلبه درآید
دلکش آن چهره که چون لاله برافروخته از شرم
بار دیگر به سراغ من خونین جگر آید
سرو من گل بنوازد دل پروانه و بلبل
گر تو هم یادت ازین قمری بیبال و پر آید
شمع لرزان شبانگاهم و جانم به سر دست
تا نسیم سحرم بال و پرافشان به بر آید
پیر کنعان من از ناله بیاسای که یوسف
پسری نیست که دیگر به سراغ پدر آید
دانم آن سنگدل آخر شود از کرده پشیمان
آن زمان در پی من کوی به کو، دربهدر آید
رود از دیده چو با یاد منش اشک ندامت
لاله از خاکم و از کالبدم ناله برآید
دود شد شمع از آن شعله که در خرمنش افروخت
چند گویی که به پایان شب غم سحر آید
ماه کنعان چو به تلخی به دل چاه کند جان
کاروان گو همه با بار گلاب و شکر آید
شهریارا گله از گیسوی یار اینهمه بگذار
کاخر آن قصه به پایان رسد این غصه سرآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساسات و عواطف عمیق خود پرداخته و از درد و غم جدایی و عشق ناچار سخن میگوید. او آرزو میکند که در پایان عمرش بخت جوانی به سراغش بیاید و عشقش را دوباره تجربه کند. شاعر با تصاویری از زیبایی و دلکش بودن معشوق، حسرت و اندوهی را که در دلش دارد، بیان میکند. همچنین، او به نالههای یوسف کنعانی اشاره میکند و از دلتنگی و ندامت خود میگوید. در پایان، شاعر به این نکته اشاره دارد که این غصه در نهایت به پایان خواهد رسید و امید دارد که روزی تغییر و آرامش به زندگیاش بازگردد.
هوش مصنوعی: اگر در دوران پیری، شانس جوانی به سراغم بیاید، از در آشتی و صمیمیت آن معشوق بیمهری وارد زندگیام خواهد شد.
هوش مصنوعی: از شدت عشق و شوق، جانم به لب رسیده است. ای کاش در این لحظهی آخر، معشوقم با نفس عیسویاش، به من کمک کند که این درد و رنج به پایان برسد.
هوش مصنوعی: در خوابم مختل شد و به گونهای بود که گویی زیبای ماه در شب از پنجره کلبه به تماشای من آمده است.
هوش مصنوعی: چهره دلنشین او مانند لالهای است که از شرم سرخ شده و دوباره به سراغ من میآید، در حالی که قلبم آغشته به درد و غم است.
هوش مصنوعی: سرو من با گل به ناز و نوازش میپردازد و دل پروانه و بلبل را شاد میکند. اگر تو هم یادِ این قمری را که بال و پر ندارد، به خاطر داشته باشی، میتوانی حس و حال آنان را درک کنی.
هوش مصنوعی: من شمعی هستم که در شب میلرزم و جانم در آستانهی فروپاشی است، تا وقتی که نسیم صبحگاهان بیاید و بال و پرم را بگستراند.
هوش مصنوعی: پیرمرد کنعان، از غصه و ناله دست بردار، چون یوسف دیگر پسری نیست که به نزد تو برگردد.
هوش مصنوعی: میدانم که در نهایت آن فرد سنگدل از کارهایش پشیمان خواهد شد. آن زمان، او به دنبال من خواهد گشت و در هر کوی و برزنی سرگردان خواهد بود.
هوش مصنوعی: وقتی که به یاد تو اشک از چشمانم میریزد، مانند لالهای که از خاک میروید و از وجودم نالهای به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: شمع از شعلهای که در انبارش روشن کرده بود، به دود تبدیل شد. چه قدر میخواهی بگویی که بعد از یک شب غمانگیز، صبح روشنایی خواهد آورد؟
هوش مصنوعی: وقتی که ماه کنعان در دل چاه میافتد، جان کاروان حسرت میخورد و به یاد میآورد که همه با بارهایی از گلاب و شکر میآیند.
هوش مصنوعی: شهریار از موهای یار شکایت دارد و میگوید: این همه مشکلات و غمها را بگذار تا در نهایت داستان به پایان برسد و این غم و اندوه برطرف شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بدرد مرده کفن را به سر گور برآید
اگر آن مرده ما را ز بت من خبر آید
چه کند مرده و زنده چو از او یابد چیزی
که اگر کوه ببیند بجهد پیشتر آید
ز ملامت نگریزم که ملامت ز تو آید
[...]
خرم آن روز که دیدار تو پیش نظر آید
ضایع آن عمر که بی دیدن رویت به سر آید
چه خبر مرده دلان را ز خراش جگر من؟
درد جایی ست که پیکان به دل جانور آید
دل گم گشته ما را خبر، ای دوست، چه پرسی؟
[...]
نکهت نافه ز انفاس نسیم سحر آید
گویی از غارت آن سلسله نافه گر آید
مویی افتاده ز گیوس تو در دست صبا را
کاین چنین غالیه گستر به همه بوم و بر آید
تویی آن گلبن بیخار که از شوق تماشا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.