فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۸
چنان بد که بیماه روی اردوان
نبودی شب و روز روشنروان
ز دیبا نبرداشتی دوش و یال
مگر چهر گلنار دیدی به فال
چو آمدش هنگام برخاستن
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۹
چو شب روز شد بامداد پگاه
بفرمود تا بازگردد سپاه
بیامد دو رخساره همرنگ نی
چو شب تیره گشت اندر آمد بری
یکی نامه بنوشت نزد پسر
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۰
وزین سو به دریا رسید اردشیر
به یزدان چنین گفت کای دستگیر
تو کردی مرا ایمن از بدکنش
که هرگز مبیناد نیکی تنش
برآسود و ملاح را پیش خواند
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۱
یکی نامور بود نامش سباک
ابا آلت و لشکر و رای پاک
که در شهر جهرم بد او پادشا
جهاندیده با داد و فرمانروا
مر او را خجسته پسر بود هفت
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۲
چو آگاهی آمد سوی اردوان
دلش گشت پربیم و تیرهروان
چنین گفت کین راز چرخ بلند
همی گفت با من خداوند پند
هران بد کز اندیشه بیرون بود
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۳
سپاهی ز اصطخر بیمر ببرد
بشد ساخته تا کند رزم کرد
به نیکی ز یزدان همی جست مزد
که ریزد بر آن بوم و بر خون دزد
چو شاه اردشیر اندرآمد به تنگ
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۴
چو خورشید شد زرد لشکر براند
کسی را که نابردنی بد بماند
چو شب نیم بگذشت و تاریک شد
جهاندار با کرد نزدیک شد
همه دشت زیشان پر از خفته دید
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۵
ببین این شگفتی که دهقان چه گفت
بدانگه که بگشاد راز از نهفت
به شهر کجاران به دریای پارس
چه گوید ز بالا و پهنای پارس
یکی شهر بد تنگ و مردم بسی
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۶
ز شهر کجاران برآمد نفیر
برفتند با نیزه و تیغ و تیر
هیم رفت پیش اندرون هفتواد
به جنگ اندرون داد مردی بداد
همه شهر بگرفت و او را بکشت
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۷
چو آگه شد از هفتواد اردشیر
نبود آن سخنها ورا دلپذیر
سپهبد فرستاد نزدیک اوی
سپاهی بلند اختر و رزمجوی
چو آگاه شد زان سخن هفتواد
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۸
به جهرم یکی مرد بد بدنژاد
کجا نام او مهرک نوشزاد
چو آگه شد از رفتن اردشیر
وزان ماندن او بران آبگیر
ز تنگی که بد اندر آن رزمگاه
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۹
پراندیشه بود آن شب از کرم شاه
چو بنشست خورشید بر جایگاه
سپه برگرفت از لب آبگیر
سوی پارس آمد دمان اردشیر
پس لشکر او بیامد سپاه
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۲۰
وزان جایگه شد سوی جنگ کرم
سپاهش همی کرد آهنگ کرم
بیاورد لشکر ده و دو هزار
جهاندیده و کارکرده سوار
پراگنده لشکر چو شد همگروه
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۲۱
چو آگاه شد زان سخن هفتواد
دلش گشت پردرد و سر پر ز باد
بیامد که دژ را کند خواستار
بران باره بر شد دمان شهریار
بکوشید چندی نیامدش سود
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اردشیر » بخش ۱
به بغداد بنشست بر تخت عاج
به سر برنهاد آن دلفروز تاج
کمر بسته و گرز شاهان به دست
بیاراسته جایگاه نشست
شهنشاه خواندند زان پس ورا
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اردشیر » بخش ۲
بدانگه که شاه اردوان را بکشت
ز خون وی آورد گیتی به مشت
بدان فر و اورند شاه اردشیر
شده شادمان مرد برنا و پیر
که بنوشت بیدادی اردوان
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اردشیر » بخش ۳
به دل گفت موبد که بد روزگار
که فرمان چنین آمد از شهریار
همه مرگ راییم برنا و پیر
ندارد پسر شهریار اردشیر
گر او بیعدد سالیان بشمرد
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اردشیر » بخش ۴
چو هنگامه زادن آمد فراز
ازان کار بر باد نگشاد راز
پسر زاد پس دختر اردوان
یکی خسروآیین و روشنروان
از ایوان خویش انجمن دور کرد
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اردشیر » بخش ۵
بیامد به شبگیر دستور شاه
همی کرد کودک به میدان سپاه
یکی جامه و چهر و بالا یکی
که پیدا نبد این ازان اندکی
به میدان تو گفتی یکی سور بود
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اردشیر » بخش ۶
چو شاپور شد همچو سرو بلند
ز چشم بدش بود بیم گزند
نبودی جدا یک زمان ز اردشیر
ورا همچو دستور بودی وزیر
نپرداختی شاه روزی ز جنگ
[...]