گنجور

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود » بخش ۱

 

چو بهمن به تخت نیا بر نشست

کمر با میان بست و بگشاد دست

سپه را درم داد و دینار داد

همان کشور و مرز بسیار داد

یکی انجمن ساخت از بخردان

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود » بخش ۲

 

چو آمد به نزدیکی هیرمند

فرستاده‌ای برگزید ارجمند

فرستاد نزدیک دستان سام

بدادش ز هر گونه چندی پیام

چنین گفت کز کین اسفندیار

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود » بخش ۳

 

غمی شد فرامرز در مرز بست

ز در دنیا دست کین را بشست

همه نامداران روشن‌روان

برفتند یکسر بر پهلوان

بدان نامداران زبان برگشاد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود » بخش ۴

 

گرامی پشوتن که دستور بود

ز کشتن دلش سخت رنجور بود

به پیش جهاندار بر پای خاست

چنین گفت کای خسرو داد و راست

اگر کینه بودت به دل خواستی

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود » بخش ۵

 

پسر بد مر او را یکی همچو شیر

که ساسان همی خواندی اردشیر

دگر دختری داشت نامش همای

هنرمند و بادانش و نیک‌رای

همی خواندندی ورا چهرزاد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۱

 

به بیماری اندر بمرد اردشیر

همی بود بی‌کار تاج و سریر

همای آمد و تاج بر سر نهاد

یکی راه و آیین دیگر نهاد

سپه را همه سربسر بار داد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۲

 

چو بیگاه گازر بیامد ز رود

بدو جفت او گفت هست این درود

که باز آمدی جامه‌ها نیم‌نم

بدین کارکرد از که یابی درم

دل گازر از درد پژمرده بود

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۳

 

به گازر چنین گفت روزی که من

همی این نهان دارم از انجمن

نجنبد همی بر تو بر مهر من

نماند به چهر تو هم چهر من

شگفت آیدم چون پسر خوانیم

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۴

 

چنان بد که روزی یکی تندباد

برآمد غمی گشت زان رشنواد

یکی رعد و باران با برق و جوش

زمین پر ز آب آسمان پرخروش

به هر سو ز باران همی تاختند

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۵

 

بگفت این و زان جایگه برگرفت

ازان مرز تا روم لشکر گرفت

سپهبد طلایه به داراب داد

طلایه سنان را به زهر آب داد

هم‌انگه طلایه بیامد ز روم

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۶

 

وزان جایگه بازگشتند شاد

پسندیده داراب با رشنواد

به منزل بران طاق ویران رسید

که داراب را اندرو خفته دید

زن گازر و شوی و گوهر بهم

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۷

 

ز درگاه پرده فروهشت شاه

به یک هفته کس را ندادند راه

جهاندار زرین یکی تخت کرد

دو کرسی ز پیروزه و لاژورد

یکی تاج پرگوهر شاهوار

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی داراب دوازده سال بود » بخش ۱

 

کنون آفرین جهان‌آفرین

بخوانیم بر شهریار زمین

ابوالقاسم آن شاه خورشید چهر

بیاراست گیتی به داد و به مهر

نجوید جز از خوبی و راستی

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی داراب دوازده سال بود » بخش ۲

 

چنان بد که از تازیان صدهزار

نبرده سواران نیزه گزار

برفتند و سالار ایشان شعیب

یکی نامدار از نژاد قتیب

جهاندار ایران سپاهی ببرد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی داراب دوازده سال بود » بخش ۳

 

شد از جنگ نیزه‌وران تا به روم

همی جست رزم اندر آباد بوم

به روم اندرون شاه بدفیلقوس

کجا بود با رای او شاه سوس

نوشتند نامه که پور همای

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی داراب دوازده سال بود » بخش ۴

 

شبی خفته بد ماه با شهریار

پر از گوهر و بوی و رنگ و نگار

همانا که برزد یکی تیز دم

شهنشاه زان تیز دم شد دژم

بپیچید در جامه و سر بتافت

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۱

 

چو دارا به دل سوک داراب داشت

به خورشید تاج مهی برفراشت

یکی مرد بد تیز و برنا و تند

شده با زبان و دلش تیغ کند

چو بنشست برگاه گفت ای سران

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۲

 

بمرد اندران چند گه فیلقوس

به روم اندرون بود یک‌چند بوس

سکندر به تخت نیا برنشست

بهی جست و دست بدی را ببست

یکی نامداری بد آنگه به روم

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۳

 

سکندر چو بشنید کامد سپاه

پذیره شدن را بپیمود راه

میان دو لشکر دو فرسنگ ماند

سکندر گرانمایگان را بخواند

چو سیر آمد از گفتهٔ رهنمای

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۴

 

چو خورشید برزد سر از کوه و راغ

زمین شد به کردار زرین چراغ

جهاندار دارا سپه برگرفت

جهان چادر قیر بر سرگرفت

بیاورد لشکر ز رود فرات

[...]

فردوسی
 
 
۱
۴۲
۴۳
۴۴
۴۵
۴۶
۶۵۱۳